اگر مهرجویی در این سن و سال _ ۸۴ سالگی _ به مرگ طبیعی می مرد؛ و اگر قاتل یا قاتلانش اجازه می دادند این روند طبیعی کار خودش را می کرد ( اتفاقی که خیلی هم دور از انتظار نبود؛ چرا که سن ۸۰ به بالا، سن افت، و سن شیب تند است؛ و […]

اگر مهرجویی در این سن و سال _ ۸۴ سالگی _ به مرگ طبیعی می مرد؛ و اگر قاتل یا قاتلانش اجازه می دادند این روند طبیعی کار خودش را می کرد ( اتفاقی که خیلی هم دور از انتظار نبود؛ چرا که سن ۸۰ به بالا، سن افت، و سن شیب تند است؛ و هر لحظه ممکن است پرواز کنی به جهان دیگر سو… )؛ مرگ مهرجویی، ولو ناگوار، اما پذیرفتنی تر بود. اما این قتل! این جنایت! این آدم کشی مدل داعشی و فاجعه بار! این خشونت بدوی در نهایت بی رحمی که حتا تو در یک گوشه ی دور از ماجرا در جغرافیای دیگری رد کارد را روی گلویت حس می کنی، و خون خونت را می خورد و عصب هایت می خواهند منفجر شوند؛ به هیچ عنوان، به هیچ عنوان، بگذارید هزار بار دیگر بنویسم به هیچ عنوان، پذیرفتنی نیست.
وقتی پازولینی را در سال ۱۹۷۵ به آن طرز شنیع کشتند و له و لورده کردند، هنوز که هنوز است، آثار رنج را در نوشتار و چهره ی کسانی که او را و هنرش را دوست می داشتند و دارند، می توان حس کرد. هنوز که هنوز است؛ هیچ کسی جرات نکرده مرگ او را یک رخداد معمول یا عادی جلوه دهد! چند سال گذشته؟! نزدیک ۵۰ سال است!
آلبر کامو، یک جایی می گوید: هیچ قاموسی و هیچ ایده و تفکری، و هیچ ایسم و مکتب و مرامی، نمی تواند قتل حتا یک نفر را توجیه کند.
حیرتا که این روزها در کارزار دو سویه ی حماس و اسراییل دارند مثل گنجشک هایی که در خوزستان روی درخت های کُنار ( سدر ) می نشینند، و یک مُشت آدم قسی القلب آنها را دسته جمعی شکار می کنند، سرشان را قلفتی می کَنند و پرهاشان را پاک می کنند، و توی طبق می چینند و می فروشند!، آدم می کشند. بچه می کشند. پیرزن و پیرمرد و زن و مرد جوان می کشند. نهال های عشق را پر پر می کنند.
و در این گوشه، داریوش مهرجویی و همسرش وحیده محمدی فر در حالی که منتظر دخترشان هستند تا بیاید و شام را با هم بخورند؛ میزبان قاتل یا قاتلانی می شوند؛ که این ماجرا دست کمی از وجوه سوررئال فیلم های خود مهرجویی در هامون یا پری و بانو ندارد. قاتل یا قاتلان ناغافل می آیند و سرشان را گوش تا گوش می برند. حالا چه فرق می کند که سر از تن شان جدا شده باشد یا هنوز به پوست گردن آویخته باشد!
بیش از هر چیز، نهایت تاسف من برای امنیت هنر و هنرمند و شهروند معمولی در این سامان است. سامانی که حتا در بدترین دوران جنگ که از همه سو آماج خشن ترین و طولانی ترین جنگ کلاسیک صدسال اخیر بودیم، وقایعی این چنین دهشتناک را تجربه نکرده بودیم. واقعن چه اتفاقی دارد می افتد؟! آیا باید بپذیریم که چنین رخداد شومی نتیجه ی آسان گیری و فقدان مدیریت مهاجرپذیری است؟! آیا چشم اندازی مثبت و آرام! برای فردای مملکت در چنین موقعیت دهشت بار و تراژیک می توان تصور کرد؟!
هر کاری می کنم جملات و عبارات و کلمات را نمی توانم جمع و جور کنم و مثل همان گنجشک های ترسیده و معصوم، از کله ام و ذهنم می پرند و نمی توانم بگیرم شان و اینجا در متن بگذارم شان. در چنین شرایط بدی حتا نمی شود به کسی تسلیت گفت. اندوه مانند خنجری بر سینه مان کوفته شده و درد، تمام نسوج و مویرگ های مان را لبریز کرده. نه، نمی توانم ادامه بدهم.

قاتلان ماه کامل؛ نام فیلمی از مارتین اسکورسیزی

  • نویسنده : *شهرام گراوندی