قاسم آهنین جان شاعر و دوست من هم رفت. شاعر نمی میرد یا می میرد تا بماند. قاسم شاعر بود و برای شاعری به دنیا آمده بود، یعنی به دنیا آمده بود تا شاعر باشد و اتفاقا شعرهای درخشانی هم از خود به یادگار گذاشت و معلوم است که من امروز از بابت مرگ […]

 

قاسم آهنین جان شاعر و دوست من هم رفت. شاعر نمی میرد یا می میرد تا بماند. قاسم شاعر بود و برای شاعری به دنیا آمده بود، یعنی به دنیا آمده بود تا شاعر باشد و اتفاقا شعرهای درخشانی هم از خود به یادگار گذاشت و معلوم است که من امروز از بابت مرگ او دلشکسته ام. امروز فقدان او کاری با من کرده که دست و دلم به هیچ کاری نرود،حتی نوشتن درباره رفیق قدیمی که امروز دیگر نفسش در این دنیا نیست؛ در بودنش درباره اش نوشته ام و حالا فقط می توانم فقدانش را غصه دار باشم و به یک عمر دوستی با او فکر کنم. او همان طور زندگی کرد که می خواست؛ که می توانست. همه زندگی و هویت او شده بود شعر و از هیچ تلاشی برای نمایاندن شعرش دریغ نمی ورزید. او به غایت تنها و به غایت پرجمعیت بود و این پرجمعیتی همیشه می گفتم و می گویم که از تنهایی او می آمد و از بابت ارتباط و یادگیری و تجربه. من اینجا قصد بررسی او و جهان شعری اش را ندارم بلکه با خود مرور می کنم که خاطرات بسیاری با او دارم و می دانم روزهایی در آینده دلم برای شوخی های تصویری او تنگ می شود. همان طور که آمد، قاسم ذاتا شاعر بود و هیچ چیز نمی توانست او را از این ذاتا شاعری و ذاتا جنون داشتن جدا کند که شاعر بدون جنون معنی نمی گیرد. امسال به نظر می رسد اصلا سال خوبی نباشد و وقتی شاعری در اردیبهشت ماه می میرد دیگر به چه چیز این جهان می توان امید بست و به چه چیز آن می توان امید داشت؛ سنی نداشت آهنین جان که سرطان امانش را برید. سال ۱۳۳۷ در اردبیل به دنیا آمد و در خوزستان بزرگ شد و شاعر اهوازی لقب گرفت و فعالیت جدی اش در ادبیات را اواخر دهه ۱۳۶۰ با انتشار شعرهایش در مجله «دنیای سخن» شروع کرد و آن مجموعه شعر، یعنی «ذکر خواب های بلوط» که به کوشش شاپور بنیاد منتشر شد از بهترین کتاب های اوست که بسیار مورد توجه قرار گرفت و خبر از شاعری سراسر شاعر خبر می داد؛ بعد از آن هم تا همین اواخر، یعنی در هیچ روزی دست از شعر برنداشت و کتاب های شعری مثل «شاعر مرگ خویش می داند»، «خون و اشراق بر ارغوان جوشن ها»، «بخت تاریک در آفاق بنفشه و پروانه»، «گلی برای غریبان تا همیشه»، «برق رگ ها بر پولاد دریا» و… نتیجه یک عمر شاعری او بود. همه بچه های جنوب دوستان من هستند. عزیزان و پاره های تن من هستند و هر وقت روی نام هر کدامشان در هر سن و در هر شرایط، قلم قرمز مرگ و عدم کشیده می شود انگار پاره ای از تن من کنده می شود و روزبه روز تنهاتر می شوم؛ ولی چه می شود کرد و چه می شود گفت. رسم روزگار چنین است. امیدوارم حالا قاسم راحت و بی دغدغه خوابیده باشد و خواب راحت و روزگار بهتری داشته باشد؛ بهتر از این روزگاری که ما در آن عمر می گذرانیم. یادش گرامی.

  • نویسنده : هرمز علی پور
  • منبع خبر : صدای هم وطن