این روزها موضوع اعتراض مدنی معلمان بر سر زبان هاست. آنها بدون توسل به خشونت و با رفتارهایی مدنی، حقوق قانونی خویش را مطالبه کردند و تا حدود زیادی به نتیجه مطلوب شان هم رسیدند.

 این رخداد اجتماعی از جهات متعدد قابل بررسی است. یکی مثلا اینکه چرا باید حقوق معلمان چندان ادا نشود که آنها را وادار به رفتارهای اعتراضی کند و اینکه چرا جایگاه معلم در چند دهه اخیر این مقدار تنزل یافته است. گفت وگوهای مدیران ارشد نظام درباره جایگاه معلم پیوسته همراه با تکریم و تعظیم بوده اما آنگاه که نوبت به بودجه بندی رسیده به بهانه های مختلف سهم آموزش وپرورش در دورترین حد ممکن از آن تکریم و تعظیم های زبانی قرار دارد. مثلا در بودجه بندی سال ۱۴۰۰بالاترین نرخ رشد بودجه با ۱۳۴ درصد رشد به وزارت ارتباطات اختصاص یافته و پایین ترین میزان نرخ رشد، یعنی ۱۴ درصد به وزارت آموزش وپرورش. این نحوه بودجه بندی با آن تعظیم و تکریم های زبانی سازگاری ندارد. حتی برای کسی مثل من که هیچ اطلاعاتی درباره سامانه های بودجه بندی ندارد، این پرسش پیش می آید که چرا باید پایین ترین نرخ رشد بودجه به وزارت مهمی مثل آموزش وپرورش اختصاص یابد؟ هرچند با اعتراضات اخیر معلمان و مصوبه مجلس این درصد تغییر کرد اما گویا هنوز برای مدیران ما این مساله روشن نیست که بنیادهای هویتی یک جامعه در آموزش وپرورش شکل می گیرد. سرمایه گذاری ما در آموزش وپرورش نه تنها رشد «ارتباطات» بلکه رشد در همه ساحت های علمی، اجتماعی و فرهنگی جامعه را به دنبال خواهد داشت. همه می گویند آموزش وپرورش نهاد پایه ای و بنیادین است اما یک بررسی سرانگشتی در میزان بودجه بندی آموزش وپرورش در دهه اخیر ثابت می کند که مدیران ارشد نظام به اهمیت و جایگاه معلم پی نبرده اند.

در عوض تلاش برنامه ریزان برای استخدام معلمانی است که به تصور آنها از جهت ایدئولوژی «در وضعیت مطلوب» به سر می برند و تدوین کتاب هایی که به خیال آنها می تواند ذهن و زبان دانش آموزان را به مسیری هدایت کند که آنها می خواهند، غافل از اینکه چنین تصوراتی یادآوری همان مثل قدیمی «برف و کبک» است. چون هم معلمانی که این سلوک تنگ نظرانه را قبول ندارند، یاد گرفته اند چگونه از صافی های ایدئولوژیک عبور کنند و هم سیستم می داند که کارش دست کم در مورد تعداد قابل توجهی از معلمان بر فرم استوار است و در زیر پوست سازمان آموزش وپرورش، آن جا که پرده های نفاق کنار می رود و آدم ها خود حقیقی شان را که لزوما بد و غیر اخلاقی و ناپسند هم نیست، به نمایش می گذارند، مساله طور دیگری است. این طرز مواجهه نهایتا نتیجه ای ندارد جز گسترش نفاق به لایه های عمیق جامعه و چون معلمان بر مسند تربیت آینده سازان تکیه می زنند، نفاق به ذهن و زبان دانش آموزان هم رخنه می کند. من نمی دانم سازمان آموزش وپرورش در این موارد تحقیقاتی انجام داده یا خیر اما جای چنین تحقیقاتی در این سازمان مهم و سرنوشت ساز بسیار خالی به نظر می رسد. پرورش، رکن سازمانی است که بنای عضوگیری اش دست کم در برخی موارد بر کنش های نامناسب و ناسالم است.  باری، تنزل شان معلمی ریشه در خیلی جاها دارد و من در این مقال قصد بررسی همه آنها را ندارم اما اگر جامعه ای به مقام معلم، قولا و فعلا، احترام نگذارد باید فاتحه آن جامعه را خواند و منتظر فروپاشی همه بنیادهای ارزشی آن جامعه نشست. اینکه «معلمی شغل انبیا است» سخن حکیمانه ای است که استعاره مرکزی آن «معلم و نبی» را با یکدیگر پیوند می دهد. همین یک سخن کافی است تا جهت گیری یک دستگاه و سازمان را در مسیر درست قرار دهد اما پرسش بنیادین اکنون این است که چه وجهی از شغل انبیا در شغل معلمی باقی مانده است؟ عظمت و عزت یک معلم در کنار مهارت آموزی و دانش افزایی او می تواند جامعه را به دروازه های تمدن های درخشان برساند اما آیا سیاست گذاری مدیران ارشد ما برای این سازمان سرنوشت ساز در همین جهت هست؟ دریافت من چنین نیست.  اکنون معلمان خشمگین که در انگاره سنتی ما سمبل وقار و متانت و صبر و اخلاق بودند و هستند، برای دست یافتن به حقوق حقه خود دو استراتژی را برگزیده اند: «شبیه سازی و اعتبارزدایی.» غافل از اینکه در هر دو مورد نقض غرض می کنند. چه لزومی دارد که معلم اعتبار خودش را از طریق شبیه سازی با اعضای هیات علمی و مصادره عناوین دانشگاهی بازیابد؟ مربی، استادیار، دانشیار و استاد بخشی از نظام اصطلاحی سازمان دیگری است که ماموریت دیگری دارد و سازوکار ارتقا در آن متناسب با اقتضائات و الزامات خود آن سازمان است. معلم، حرمت دارد بدون اینکه نیاز داشته باشد القاب دیگری را از اینجا و آنجا اقتباس کند. آیا معلمان ما احساس سرخوردگی می کنند و می خواهند از این طریق حس منفی مذکور را از خودشان دور کنند؟ امیدوارم چنین نباشد و اگر چنین باشد وای به حال مردمی که معلمانش چنین حسی داشته باشند. مصادره نظام های اصطلاحی یک سازمان معنایش این است که ما می خواهیم خودمان را به رنگ آن سازمان درآوریم و این حکایت از نوعی خودبیگانگی و خودکوچک بینی دارد. هنوز در نهاد بسیاری از مردم ما بر گرد کلمه معلم، هاله ای از قداست و پاکیزگی موج می زند و آنها که چنین طرحی را پیشنهاد کرده اند، به نظر من خدمتی به مقام معلم نکرده اند که از سر غفلت شان معلم را پایین تر آورده اند. ممکن است گفته شود، این راهی است بناچار برای احقاق حقوق مادی. من فکر می کنم حتی اگر هدف همین افزایش حقوق و «همسان سازی» حقوق باشد، باز هم استراتژی انتخاب شده نادرست است. حقوق معلم باید اضافه شود، از آن جهت که «معلم» است، بی هیچ پسوند و لقبی که از اینجا و آنجا به عاریت گرفته شود. حقوق معلم باید اضافه شود از آن جهت که معلم است، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد.   سویه دیگر این نظام اصطلاحی برساخته و نادرست به استراتژی دوم معلمان خشمگین برای احقاق حقوق شان بازمی گردد، یعنی به «اعتبارزدایی» که برای زیرساخت های فرهنگی جامعه بسیار خطرناک است. معلمان محترم ما برای برکشیدن خود، شاید به ناچار، به فکر اعتبارزدایی از نهاد دانشگاه برآمدند. در اعلامیه ها و اطلاعیه های آنها بارها شنیدیم که مگر عضو هیات علمی چه کار می کند که حقوقش باید این مقدار باشد؟ این پرسش با هر انگیزه ای که پشتش پنهان باشد، برخاسته از خشمی فروخفته است. من به این نکته کار ندارم که ریشه های این خشم فروخفته کجاست اما این مقدار را می دانم که زیر سوال بردن مرجعیت علمی نهاد دانشگاه به فروپاشی سامانه های ارزشی می انجامد که نتیجه اش چیزی جز ویرانی زیرساخت های جامعه و سلطه آنارشی نیست. آن کس که بر طبل تقابل این دو سازمان عظیم الشان می کوبد، می خواهد از آب گل آلود دعوای دو نهاد تمدن ساز، ماهی خودش را بگیرد اما چرا ما معلمان تن به این بازی کثیف بدهیم؟ آیا برای احقاق حقوق معلمان باید شان و جایگاه اعضای هیات علمی را تنزل داد؟ هیچ کس در این نکته تردید ندارد که نه کار معلم را عضو هیات علمی دانشگاه می تواند به نحو احسن به انجام برساند و نه عکس این قضیه صادق است. هرکدام از این دو نهاد برای کاری خاص تاسیس شده اند و ماموریت خاص خودشان را دارند و شبیه سازی آنها نتیجه ای جز تزلزل سامانه های ارزشی که بنیادهای یک جامعه را می سازد، ندارد. این روزها استراتژی «تشبیه و مقایسه» بین شغل های مختلف متداول شده و اینها نشانه های خوبی برای یک جامعه سالم نیست، چون نهایتا منجر به اعتبارزدایی از شغل های مختلف جامعه می شود. مثلا بارها می بینم در نوشتارهای منعکس شده در فضاهای مجازی پرستاران خودشان را با معلمان مقایسه می کنند و بالعکس. حال آنکه از اذهان فرهیخته توقع می رود دست کم به این نکته توجه داشته باشند که چنین مقایسه هایی بیشتر به کار کسانی می آید که به خودآگاهی کافی در مورد ضرورت و اهمیت شغل شان نرسیده اند و نمی دانند در جامعه هیچ شغلی با هیچ شغلی از جهت ارزش گذاری قابل مقایسه نیست و هر صنف باید بر مبنای ماموریتی که برایش تعریف شده خودش را با خودش مقایسه کند. پرسش های بنیادینی که باید جامعه شناسان خاموش ما بدان پاسخ دهند این است که چرا اصناف مختلف در جامعه ما خود را با دیگری مقایسه می کنند؟ این خودگریزی و پناه بردن به مقایسه خود با «دیگری» نشانه چیست؟ علتش چیست و راه حلش کدام است؟ من به عنوان یک عضو کوچک از خانواده بزرگ دانشگاه از طراحان طرح رتبه بندی معلمان می خواهم که برای حرمت نهادن به مقام معلم «بما هو معلم» ضمن احقاق حقوق مادی آنان اصلاحات لازم را در نظام اصطلاحی نامناسب انتخاب شده در این طرح اعمال نمایند.

  • نویسنده : دکتر سید مهدی زرقانی
  • منبع خبر : اعتماد