«فرهنگ» یکی از واژه‌های چند معنا و البته پرمعنا است؛ همچون دیگر واژه‌های مهم در یک فرهنگ که چون به مسائل بنیادین تفکر و مفاهیم بنیادین بشری و انسانی مربوط می‌شوند، هر جامعه‌ای از آن برداشتی می‌کند. همین برداشت‌های مختلف، جوامع را از یکدیگر متمایز می‌کند؛ به عنوان مثال برخی بیشتر بر جنبه مادی فرهنگ توجه دارند، برخی بر جنبه دانایی و برخی هم بر جنبه معنوی و اخلاقی آن متمرکز می‌شوند.

فرهنگی که نتواند خود را با روز هماهنگ کند، محکوم به نابودی است

۱- «فرهنگ» یکی از واژه‌های چند معنا و البته پرمعنا است؛ همچون دیگر واژه‌های مهم در یک فرهنگ که چون به مسائل بنیادین تفکر و مفاهیم بنیادین بشری و انسانی مربوط می‌شوند، هر جامعه‌ای از آن برداشتی می‌کند. همین برداشت‌های مختلف، جوامع را از یکدیگر متمایز می‌کند؛ به عنوان مثال برخی بیشتر بر جنبه مادی فرهنگ توجه دارند، برخی بر جنبه دانایی و برخی هم بر جنبه معنوی و اخلاقی آن متمرکز می‌شوند.

شرق وقتی از فرهنگ صحبت می‌کند، بیشتر به سمت «مفاهیم معنوی» و غرب بیشتر «مفاهیم مادی» همچون دستاوردهای فرهنگی و رفتارهای فرهنگی را مد نظر دارد. به این اعتبار، می‌توان گفت فرهنگ از آن دست مفاهیمی است که برداشت‌های متفاوتی از آن می‌شود. این امر یکی از ویژگی‌های واژه فرهنگ است که نمی‌توان برای آن نسخه‌ای پیچید و گفت از این به بعد فرهنگ به این معنای خاص به کار می‌رود. به همین دلیل هم هست که «فرهنگ» و هم «ضد فرهنگ» در فرهنگ‌های مختلف متفاوت است؛ به عنوان مثال اگر در فرهنگی، اخلاق را اصل بدانیم، طبیعتاً بی‌اخلاقی ضد فرهنگ است یا اگر آگاهی و دانایی را اصل بگیریم، جهالت، بی‌فرهنگی است.

بنابراین یک روش در تعریف فرهنگ، بررسی تماتیک و مضمونی از فرهنگ است به این معنا که فرهنگ یک جامعه بیشتر بر چه مضمون و مفهومی تأکید دارد. روش دوم در تعریف فرهنگ، ریشه‌شناسی لغت «فرهنگ» است. در این شیوه، با بررسی معنای لغوی فرهنگ در یک جامعه می‌توان به معنای آن پی برد.

۲- انسان به واسطه فرهنگ، پرورش و والایش پیدا می‌کند، روانشناسان معتقدند دو میل اصلی در درون انسان‌ها وجود دارد؛ یکی میل سازندگی و دیگری میل ویرانگری؛ یک میل زندگی و یک میل مرگ. فروید معتقد است که مدنیت آمده تا امیال آدمی را کنترل کند چراکه اگر امیال را رها کنیم، انسان ممکن است به موجودی بشدت خشن یا موجودی بشدت ‎بدون بهره‎وری بدل شود اما مدنیت به این امیال درونی جهت داده و آنها را سامان می‌بخشد و در راه رشد انسانی به کار می‌گیرد. البته فروید معتقد است که گاهی در جریان مدنیت قوانین سفت و سختی ایجاد می‌شود که بسیاری از امیال سرکوب و به دنبال سرکوب، طغیان می‌کنند.

 بنابر این تعریف، اصطلاح «با فرهنگ» و «بی ­فرهنگ» می‌تواند معنادار شود. «با فرهنگ» کسی است که آموزش‌های انسانی، فرهنگی و مدنی را دیده باشد و «بی‌ فرهنگ» کسی است که از آموزش‌های انسانی، فرهنگی و مدنی محروم باشد. پس فرهنگ اکتسابی است و برعکس بعضی از ویژگی‌های انسانی، باید آن را کسب کرد و مدیران جوامع موظف هستند که سیستم و نظامی را برای کسب فرهنگ تعبیه کنند. به این اعتبار، کسی «با فرهنگ» و کسی «بی‌ فرهنگ» به دنیا نمی‌آید. فرهنگ، بذر دارد که باید یک سیستم برای رشد آن تعبیه شود.

۳- فرهنگ ما در دوره‌های مختلف، شرایط متفاوتی داشته است. به عنوان مثال، ما در دوره قبل از اسلام خصوصاً در دوران هخامنشی، مدیریت جهانی داشتیم و شرق را مدیریت می‌کردیم و حتی گاهی این مدیریت به غرب هم کشیده می‌شد، انسجام و ساختار مدیریتی برای ما یک وضعیت متمایزکننده بود کما اینکه گفته می‌شود نخستین امپراطوری جهان، امپراطوری هخامنشی است. در دوره‌های بعد، فرهنگ در جامعه ما، جلوه‌های دیگری پیدا کرد اما به اعتقاد من، در فرهنگ ما، حداقل تا قبل از دوران مدرن، بیش از هر چیزی «آگاهی» و «هنر» اهمیت داشت. ایرانیان را به «آگاهی» و «هنر» می‌شناختند البته در شرق آگاهی و هنر به «معنویت» هم مرتبط می‌شود.

یکی از جلوه‌های برجسته هنر در جامعه ما، زبان فارسی است؛ ما شاعران بزرگی داریم. با وجود اینکه در دوره‌هایی توسط اعراب، ترک‌ها و مغول‌ها مورد حمله قرار گرفتیم و چهار،پنج بار اشغال شدیم اما زبان و هنرمان را حفظ کردیم. این امر نشان می‌دهد که خمیرمایه ایرانی با آگاهی و هنر توأم شده است. این در حالی است که کشورهایی که کمتر از ما تجربه فتح و اشغال داشته‌اند همچون مصر و هند، در جریان تاخت و تازهایی که به کشورشان صورت گرفت، به طور کامل زبان‌شان را از دست دادند.

اگر طبق این تعریف پیش برویم، ضد فرهنگ در جامعه ما «ناآگاهی» و «بی‎هنری» است و پرسش اصلی این است که ما چقدر از این موضوع رنج می‌بریم؟ واقعیت این است که ناآگاهی و بی‎هنری نسبی است. چون فرهنگ ویژگی هویتی یک جامعه است. بنابراین، با صرف داشتن «آگاهی» و «هنر» نمی‌توانیم ارزیابی کنیم که فردی با فرهنگ است. اگر تعریفی را که پیش‌تر عنوان شد، بپذیریم که فرهنگ «خود» و «دیگری» را از هم متمایز می‌کند، می‌توانیم جامعه‌ای را تصور کنیم که آگاهی و هنر دارد اما هنر و آگاهی‌اش ربطی به میراثش ندارد. می‌توانیم به چنین جامعه‎ای عنوان آگاه و هنرمند دهیم اما این آگاهی و هنرمندی در پیوند با میراثش نیست. بنابراین، ما می‌توانیم آدم‌های با فرهنگی باشیم اما بدون هویت. ما می‌توانیم آگاهی داشته باشیم اما به جای هویت خودی، هویت دیگری را داشته باشیم.

جامعه ما اگر میراث فرهنگی خود را فراموش کند و یک فرهنگ دیگری را بیش از فرهنگ خود بشناسد، هویتش به چالش می‌افتد. بسیاری فرهنگ غربی را در مقایسه با فرهنگ ایرانی بیشتر می‌شناسند. داستان‌های غربی را بیشتر از داستان‌های ایرانی خوانده‌اند و فیلم‌های غربی را بیشتر از فیلم‌های ایرانی دیده‌اند. اگر آگاهی و هنر مردم از فرهنگ ایرانی منبعث شده باشد می‌توانیم بگوییم که جامعه با فرهنگ است.

تنوع فرهنگی برای بشریت لازم است از این رو، جوامع با عقبه فرهنگی و تمدنی همچون ایران، مصر، هند، چین و… چنانچه با میراث خود در پیوند قرار نگیرند و بیش از فرهنگ خود به فرهنگ دیگری گره بخورند، خسران بیشتری را هم برای خود و هم برای بشریت رقم خواهند زد.

در دوره ما اگر کسی با سعدی، حافظ، مولانا، نظامی، خاقانی و… آشنا نباشد، نتوانسته با میراثش در پیوند قرار گیرد، البته ذکر این نکته ضروری است که «فرهنگ» با «تاریخ» یکسان پنداشته نمی‌شود و فرهنگ و تاریخ یکی نیستند یعنی کسی که با سعدی، حافظ و… آشنایی دارد باید با نیما، فروغ، شهریار و… هم آشنایی داشته باشد چون فرهنگ هم اصالت دارد و هم خلاقیت. فرهنگی که نتواند خود را با روز هماهنگ کند، محکوم به نابودی است.

۴- این جنس از آگاهی در جامعه ما بسیار کم توانسته با میراث فرهنگی ما پیوند بخورد. ما در دهه‌های اخیر به نوعی نسبت به فرهنگ ایرانی‌مان بی‌انصافی کرده‌ایم. فرهنگ ایرانیان معاصر فرهنگ ایرانی – اسلامی است و به تعبیری یک فرهنگ تلفیقی و ترکیبی است اما دو جریان وضعیت را تهدید می‌کند، یک جریانی که فقط ایرانی و دوم جریانی که فقط اسلامی را می‌بیند؛ قبل از انقلاب، مدیران فرهنگی فقط بر بعد ایرانی فرهنگ توجه داشتند و سعی می‌کردند بعد اسلامی هویت ایرانی را نادیده بگیرند در صورتی که فرهنگ ما طی هزار و ۴۰۰ سال با اسلام عجین شده است و آثار بزرگی را در این زمینه داریم. برای مثال، میدان نقش جهان، سلطانیه و… بعد از انقلاب هم، برخی از مدیران فرهنگی، ایرانیت را نفی کردند مثل تخت جمشید، شهر سوخته، جیرفت و…

ما اگر این دو عنصر را با هم آشتی ندهیم به فرسایش و چالش درونی مبتلا خواهیم شد و به دنبال آن از اصل فرهنگ دور می‌شویم. آنانی که به ناحق بخش اسلامی را حذف می‌کنند، نمی‌دانند که با نادیده گرفتن اسلامیت فرهنگ ایرانی، توده مردم دچار فقدان باور و ایمان می‌شوند این در حالی است که باورمندی و ایمان خود یکی از نیازهای جدی جامعه انسانی است. نتیجه نادیده گرفتن این دو عنصر (ایرانیت و اسلامیت) تضعیف فرهنگ خودی است. اگر این دو بعد را در کنار هم داشته باشیم مثل دوران سامانیان و صفویان می‌توانیم بدرخشیم.

  • منبع خبر : روزنامه ایران