حتما با صدای فیدوس از خواب بیدار شده بود و تا مدرسه رازی رفته بود که با علاقه از آن یاد می کرد. نواختن آژیر «فیدوس» بر فراز پالایشگاه ها و تاسیسات نفتی در اول صبح، زنگ بیدارباش بود. صدای فیدوس از هرکجای آبادان شنیده می شد و برای هر قشری معنای خاصی داشت. همه […]

حتما با صدای فیدوس از خواب بیدار شده بود و تا مدرسه رازی رفته بود که با علاقه از آن یاد می کرد. نواختن آژیر «فیدوس» بر فراز پالایشگاه ها و تاسیسات نفتی در اول صبح، زنگ بیدارباش بود. صدای فیدوس از هرکجای آبادان شنیده می شد و برای هر قشری معنای خاصی داشت. همه می دانستند آوای صبح گاهی آن زمان شروع کار پالایشگاه است و  نوای پسین گاهی آن هم پایان یک روز کاری. صدایی که این روزها دیگر چنین طنینی ندارد، اما آن هنگام برای اهالی قدیم آبادان صدایی آشنا بود که نه تنها کارکنان نفت که همه اهالی آن را می شنیدند و بسیاری در آن روزگار روز خود را با آن آغاز می کردند هرچند در دوران جنگ تحمیلی عراق بر ایران جای خود را به آژیر وضعیت قرمز در لحظات مرگ بار حملات هوایی داد. تقی زاده گرچه سال ها پیش از آن به تهران رفته بود اما همیشه آن لحظات را از سخت ترین دوران زندگی خود می دانست. مگر می شود یک آبادانی دوآتشه و عاشق مردم آن سرزمین و زندگی و  فوتبال آن باشی  و زمانی که حجم توپ و خمپاره بر سر شهر آوار می شود دلت نلرزد. صفدر تقی زاده آن قدر به فوتبال علاقه داشت که گاه حتی از دیدن تمرین ها هم نمی گذشت و برای دیدن آن در ورزشگاه حاضر می شد. خودش که این را می گفت، می خندید و از مادر خدابیامرزش یاد می کرد. هر بار که به آبادان دعوتش می کردیم باکمال میل می آمد. همواره دوست داشت برای این شهر جنگ زده و مردمان عزیزش کاری کند. وقتی که جشنواره فیلم های اجتماعی آبادان برگزار می شد به زادگاهش آمد. وجودش برای همه دلگرمی بود، چه فیلم سازان خوزستانی که دور و بر او را گرفته بودند و چه ما که از برگزارکنندگان این رویداد بودیم، دلمان به حضور او خوش بود. یک آبادانی تمام عیار که هرکسی او را می دید سر ذوق می آمد. از بهترین لحظات همیشگی دیدار ناصر تقوایی با صفدر تقی زاده بود. آنچنان صمیمیت و احترامی به هم داشتند که میان کمتر دوستی می توان یافت. تقوایی، صفدر تقی زاده را راهنمای خود می دانست و تقی زاده نیز همیشه از او به بزرگی یاد می کرد. او تقوایی را ذاتا هنرمند می دانست و معتقد بود اگر کارگردان نمی شد، نقاش، خطاط و یا نویسنده می شد. از ناصر تقوایی که فاصله می گرفتیم، تقی زاده به تقوایی اشاره می کرد و می گفت: «من و ناصر تقوایی با هم سرگرم کار شدیم؛ کار من داستان نویسی و کار او چگونگی تبدیل داستان به فیلم بود.» خوب به خاطر دارم حتی آخرین مجالی که برای شنیدن صدای او داشتم مدام نگران دوست قدیمی اش ناصر تقوایی بود. مرتب از او و استعدادهای ذاتی تقوایی یاد می کرد. او علاقه بسیاری به نجف دریابندری داشت. تقی زاده با هیجانی خاص او را فردی تاثیرگذار معرفی می کرد و او را یک فیلسوف می دانست . زمانی که نجف دریابندری درگذشت می گفت: «نبودن نجف دریابندری برای فرهنگ ایران یک ضایعه بزرگ است.» با مرگ نجف، صفدر یکی از بهترین دوستان و همیاران خود را از دست داده بود. یک سال به بهانه برگزاری جایزه ادبی اصفهان که به همت علی خدایی و زاون قوکاسیان برگزار می شد افتخار حضور در این رویداد را داد. آنجا بود که درباره ترجمه خوب از او پرسیدم و تقی زاده گفت: «ترجمه شبیه نوشتن است. هر دو به قریحه ذاتی احتیاج دارند. مترجمان ادبی ما نقشی متفاوت با نقش همتایان خود در جوامع غربی یافته‎اند. در سرزمین ما، ترجمه که در مراحل آغازین، دامنه‎ای محدود داشت، رفته‎رفته گسترش یافت.» و ما این پیشرفت در ادبیات ایران را مدیون صفدر تقی زاده هستیم.

در نصف جهان هم سراغ از نیمه گم شده اش یعنی، آبادانی آبادان را گرفت و من نمی دانستم در جواب چه باید بگویم. نمی توانستم بگویم که فیدوس پرنشاط آبادان سال ها است که به صدا درنیامده است. چندی پیش تر هم که خانم فرنگیس فروزانیان همسر تقی زاده تماس گرفت که خبر از حال نامساعد او بدهد نمی دانستم اگر با خود تقی زاده حرف بزنم و سراغ از چرایی اعتراض های اهالی خوزستان و سرزمین مادری اش بگیرد چه باید بگویم. باید می گفتم مردم به بی آبی خوزستان گلایه دارند یا از دست رفتن دام هایشان یا که بیکاری جوان های رشیدشان و یا… نمی دانستم اگر از اتفاق های افغانستان که دل هر ایرانی را به درد می آورد، بپرسد چه باید بگویم.

 

 

عکس:

صفدر تقی زاده، سیروس علی نژاد و نجف دریابندری ـ مرداد ۱۳۹۳ ـ عکس از سهراب دریابندری

  • نویسنده : خسرو نشان