هوشنگ چهارلنگی از آن گروه شاعرانی بود که هم او وامدار تاریخ است و هم تاریخ وامدار نجابت او. بلندایی فروتن و چکاد چکامه و نجابتی توامان. سالها پیش از مک لیش شاعر و نویسنده برجسته، جمله ای خواندم که اگر شاعر و هنرمند، حسی را به خواننده انتقال دهد که تا پیش از آن، […]
هوشنگ چهارلنگی از آن گروه شاعرانی بود که هم او وامدار تاریخ است و هم تاریخ وامدار نجابت او. بلندایی فروتن و چکاد چکامه و نجابتی توامان. سالها پیش از مک لیش شاعر و نویسنده برجسته، جمله ای خواندم که اگر شاعر و هنرمند، حسی را به خواننده انتقال دهد که تا پیش از آن، تجربه نکرده بود تردید نباید کرد که ارزش آن شعر و آن حسی را که می زاید کمتر از کشف یک قانون علمی نیست”نقل به مضمون”
سروده های هوشنگ چهارلنگی، بارها این فرآیند تجربی و حس زیبا و کشف و شهودی شاعرانه را در خواننده خود پروریده است. او قافله سالار جریان موج ناب شعر، شاعران جنوب بود که تختگاه این موج، مسجدسلیمانی بود که در آن زاده و زیسته بودند. هرمز علیپور. سیدعلی صالحی. یارمحمد اسدپور و…. از حلقه جریان ساز این نحله ی فکری و شعری شدند که خود را در ادبیات معاصر پابرجا و استوار هنوز نگاه داشته اند. شعر چهارلنگی اما همچون خودش، ساخت و بافتی ویژه و یگانه داشت. هارمونی درونی و ذاتی واژگان، ظرافت و وسواسی شگرف در همنشینی و واژه گزینی، ردپای تاریخ و اسطوره، طبیعت گرایی و تصویرگری رندانه و هرزگاه، سوگی دیرسال که از اندوه آدمی، زاده شده بود.
” میراث گریه آه/ در خانه ام سینه به سینه بود”
او از هر تصویر و تعبیر روزمره و عادی، تابلویی می ساخت که چشم نوازی کند انجا که می گوید:” هنگامیکه مادرم/ به کردار بیوه ای می خرامد/ و طایفه ی مادیان/ بهار خورده را سیاه می پوشد/ اینک کیست که نام پدرم را آرام تلاوت می کند؟
ای پُرسنده/ اگر عقوبتی هست/ شیون از من آغاز شد”
او سخت بر این باور بود که :”اگر شعر یک تاویل فلسفی داشته باشد. نمی تواند موجودیت پیدا کند” همین خود نشان از شریک کردن هر خواننده ای در تاویل و دریافت شعر او بود و باور به ابنکه، شعر به اندازه هر خواننده، می تواند تاویل پذیر باشد.
هوشنگ چهارلنگی
نخستین بار، توسط احمدشاملو و در مجله ی ادبی خوشه، به جامعه ی ادبی کشور، معرفی شد اما او با نجابت و صراحتی که میراث دار آن بود پس از زمانی چند، راه خود را پیش گرفت و در ۲راهی که پیش آمده بود مجبور به انتخاب شد و با جریان شاملو به تقابل کشیده شد.
اما این تقابل مانع از آن نشد که درباره ی جایگاه و بزرگی شاملو، پنهان کاری و یا کتمان کند.
چرا که چهارلنگی، شاملو را شاعری بزرگ می پنداشت و باور داشت که شعر را می توان به پیش و پس از شاملو صورتبندی کرد.
او شاملو را مشروطه ای در مشروطه ی شعر فارسی می دید.اما خود، دل در جریان مدرنیسم شعری دیگری داشت. انچه بعدها با نام “جریان شعر دیگر” شهرت یافت.
” بتاب رویای من/ به گیاه و سنگ/ که اینک/ معراج تو را آراسته ام من”
پس از انقلاب ۵۷، هوشنگ چهارلنگی، مهجوری و انزوا را پیشه کرد و در کنج عزلت و تنهایی، سرود و خواند و از انتشار آثار خود، دوری می جست.
یعنی از سال۱۳۴۰تا دهه۶۰ دیگر کتابی به بازار روانه نکرد. و می سرود:” اکنون خاموش ترین زبانها را در کام دارم/ با پرنده ای در تّرک خویش/ که هجاها را به یاد نمی آورد/ می رانم/ می رانم/ از بهار چیزی به منقار ندارم/ از شرم منتظران به کجا بگریزم/ هرشب/ همه شب در تمامی سردابه های جهان/ زنی که نام مرا/ به تلاوت نشسته است”
در روزگاری که شعر هم مانند بسیاری از ارزشهای دیگر این خاک، رنگ تملق و خودنمابی و خودستایی و گاه ابتذال به خود گرفته بود او صیقل خورده ی راستین شعری که ترجمان روح آزاده ی او بود.
به دور از هر گونه شوق تظاهر و دیده شدن که رویکرد همه هنرمندان راستین است.
شعر هنری جوششی است و از مترومعیار و انگاره های حاکمیتی و ابلاغی، زمانی سربلند بیرون می آید که خود خود شعر باشد و از حرارت کوره تشخیص اصالت شعر، دلپذیر رخ بنمایاند.
انزوایی از سر ناچاری، اما سازنده در تعمیق و ژرف بخشیدن به ذهن و زبانی که همواره از انگاره ها و ارزشهای راستین انسان، پاسداری می کرد.
اما از سال ۸۰ با تشویق دوستانش، تن به تقدیر انتشار سپرد و مجموعه آنجا که می ایستی(۱۳۸۰) نزدیک با ستاره مهجور(۱۳۸۱) زنگوله تنبل(۱۳۸۳)
آبی ملحوظ و سرانجام در سال۹۱ گزینه اشعار خود را، منتشر کرد.
کارنامه ادبی و فرهنگی او، همواره در کنار نجابت و فروتنی اش، برای دوستانش مورد تفاخر و همراهی بود. اما او باور داشت که جوانمرگ شعر است زیرا، تحولات او، را به انزوا کشانده بود.
از روزی که پدرش رحمان چهارلنگی شاه میری، از افراد متمول ایل ممبینی از روستای لاکم باغملک، روانه مسجدسلیمان زادگاه طلای سیاه شد تا مرداد۱۳۲۰ که هوشنگ، در مسجدسلیمان چشم به جهان گشود فضای سیاسی- فرهنگی و اجتماعی کشور، تحولات عمیقی را تجربه کرده بود. او در فضای شهری که آن روزها از امکانات روز برخوردار بود رشد کرد و در کنار ورزش و کار، به سوی شعر و ادبیات گرایش عمیقی یافت. ۳۰ سال، در مسجدسلیمان و اهواز آموزگار بود و پس از آن، رهسپار کرج شد.
همواره خودش بود نجیب و فروتن و مهربان. با زبان ونگاهی ویژه که از آنها برای تفسیر جهان شعرش، یاری می جست.او که پدرخوانده جمع شاعران نوپای مسجدسلیمان و از بنیانگذاران موج ناب شعر جنوب بود.
آوازه شعرش تا شمال و همه ی ایران پرکشید و بدون تردید همواره در ادبیات این سرزمین شعر خیز، ماندگار خواهد ماند.اگر چه در۲ آبان ۱۴۰۰، قلب مهربانش از تپش باز ایستاده باشد.:” به مرگ که دیوانه می کند صبح را/ در فاصله لباس من به شب/ که چرخشم می دهد و بی دستم می کند/ …..که اگر مرا دیده ای که نمی خندیدیم/ پس مرا ندیده ای”
تاریخ شهادت خواهد داد که او را دیده است با دست و دلی سرشار از واژه های مهربانی و نگاهی که معنای ناب نجابت بود. روح بلندش هماره جاودانه باد.
- نویسنده : بهرام براتی
- منبع خبر : پیوند ایرانیان
Saturday, 7 December , 2024