دیروز عصر (پنجشنبه ۲۳ تیرماه ۱۴۰۱) خانه‌ی مطبوعات خوزستان یک کار «نخستین» انجام داد. آن‌ها نخستین همایش پاسداشت پیشکسوتان رسانه‌های خوزستان را برگزار کردند.

دیروز عصر (پنجشنبه ۲۳ تیرماه ۱۴۰۱) خانه‌ی مطبوعات خوزستان یک کار «نخستین» انجام داد. آن‌ها نخستین همایش پاسداشت پیشکسوتان رسانه‌های خوزستان را برگزار کردند.

خوزستان، نه‌فقط ایران کوچکی به مساحت ۶۴۰۵۷ کیلومترمربع در جنوب غربی این مرزوبوم واقع‌شده است! که این «تقسیم‌بندی» یا بهتر بگویم «سهم‌بندی» جغرافیایی، ظلمی به خوزستان است. به قول جلال آل احمد: «خوزستان از نوع ولایات است که حتی به‌عنوان مسافر هم که از آن بگذری گرفتارش می‌شوی.»[۱] و باز آن قلم سترگ و بی‌همتا می‌نویسد: «اگر یک‌وقتی آذربایجان را سرِ ایران نامیدند به خاطر آن قیام‌ها در مشروطیت و داستان مردانگی ستارخان و باقرخان، اکنون سرِ این مملکت را در خوزستان باید دید.»[۲] و من همواره ره‌پوینده‌ی پرسش‌گری برای فهم «معمای خوزستان» بوده‌ام؛ که خوزستان کیست و نمی‌گویم چیست؟! خوزستان چرا است و نمی‌گویم کجاست؟! و دیروزِ خوزستان چه بود و فردایش کدام است؟ و البته می‌دانم که حالش خوب نیست!

دیشب وقتی به قد و قواره و قلم پیشکسوتان رسانه‌های خوزستان نگاه می‌کردم و به قول جلال، حتی اگر غریب یا غریبه‌ای باشم، گرفتارشان می‌شدم. چگونه می‌توانم این‌همه حوادث عجیب‌وغریب که دائم بر سر خوزستان می‌بارد را فراموش کنم و در این میان، قلم روزنامه‌نگاران خوزستانی را چون لنگرگاه «امید» نبینم؟! چگونه می‌توانم که تنها صدای جاویدی که «نوشته» و در تاریخ «ماندگار» شده است را نبینم؟! چگونه می‌توانم چهره‌ی آفتابی و تفتیده و باصلابت آن‌ها را ببینم و ناامید شوم؟!

تا اینان هستند خوزستان امتداد خواهد یافت. بدون هیچ لکنتی می‌گویم هیچ رنگی مقدس‌تر از جوهر قلم آنان جز خون شهیدان نیست. دیشب، من در لحظاتی که در مقابل آن‌ها قرار گرفتم تا سخنی بگویم، چیزی نداشتم که به کلمه‌ها و سطرهایی که نوشته و می‌نویسند و از آن‌ها یاد گرفتم، افتخار کنم. دیشب این موهبت نصیبم شد تا لوح تقدیر ارزشمند خانه‌ی مطبوعات را از دستی که قلم را به بر دوش خود می‌کشد، دریافت کردم، لوحی بسیار ارزشمند و نیکو که خود را لایق آن نمی‌دانم چراکه خود را صادقانه، ریزه‌خوار سفره‌ی قلم و اندیشه آنان می‌بینم.

 

پانوشت:
[۱] – آل احمد، جلال (۱۳۵۷)، کارنامه سه‌ساله، چاپ سوم، تهران: انتشارات رواق، ص ۷۲.

[۲] – همان، ص ۷۸.

 

  • نویسنده : دکتر لفته منصوری