«هیچ کس خواسته و دانسته، مرتکب عمل خلاف حق نمی شود.» ۱ سقراط

 

به راستی، فلسفه را باید اندیشیدن و به ویژه هنر اندیشیدن درباره حقیقت، خویشتن و حقایق مربوط به خود دانست. اگرچه نمی توان همگان را به مطالعه فلسفه و آثار فیلسوفان بزرگ فراخواند، اما می توان آنها را به اندیشیدن درباره آنچه فیلسوفان گفته اند و زندگی انسان مربوط به آنها است، فراخواند و دعوت کرد. از این رو، می خواهیم با ارایه خلاصه ای آزاد از یکی از کتاب های فلسفی، ضمن معرفی آنها، خوانندگان محترم را با آثار فلسفی و اندیشه های فلاسفه، آشنا سازیم.

در این قسمت می خواهم به معرفی کتاب «دوره آثار افلاطون»، ۲ بخش «آپولوژی» یا «خطابه دفاعی سقراط» بپردازم که در آن، افلاطون فیلسوف بزرگ یونانی و از شاگردان سقراط، به زیبایی و کاملا مستند، به بازنویسی محاکمه سقراط در محکمه ای پرداخته که در آن، به خاطر آرا و نظراتش مورد محاکمه قرار گرفته و به مرگ محکوم می شود. آنچه بیش از همه در این محکمه تاریخی مورد توجه است، دفاعیه سقراط از «حقیقت» است که همچون آینه ای شفاف، هر آنچه هست را همان گونه بازنمایانده و بدون قضاوتی یک سویه، خطاب به همه تماشاگران تاریخی این محکمه می گوید: هر آنچه می پندارید «می دانید» را هر روز، در محکمه «آزمون» گذاشته و خود را مورد نقد و پرسش قرار دهید».
سقراط؛ شایسته دفاع از حقیقت

در اولین اثر ارزشمند افلاطون (آپولوژی)، با یک رسالت باشکوه انسانی مواجه هستیم؛ رسالت دفاع از اندیشه و تفکر، دفاع از حقیقت جویی. اندیشه ای که شایسته هرگونه دفاعیه و جانبداری است، زیرا اساسا اندیشه ای درباره «حقیقت» است و حقیقت را جز به راستی و درستی، نمی توان اندیشید و اظهار کرد. از این رو، دفاعیه از «حقیقت» را کسی می گوید که جز «راستی» سخنی نگوید؛ کسی همچون سقراط.

آپولوژی، تصویری خیره کننده از دفاعیه ای کوتاه، صریح و متاملانه است که در یک محکمه «قانونی» ایراد می شود؛ دفاعیه سقراط از آنچه «هست» در برابر اتهام به آنچه «نیست!» دفاعیه از حقیقت که به گفته وی همچون یک خطابه دلنشین یا استدلال قانع کننده نیست زیرا حقیقت، نیازی به اقناع یا استدلال های فریبنده و پیچیده ندارد. سخن حق ساده است و سخنگوی حقیقت راستگو است.
چرا باید از حقیقت دفاع کرد؟

اما اساسا چرا حقیقت نیازمند دفاعیه است؟! آیا حقیقت، آنچنان آشکار نیست که همگان دانسته و نیازی به سخنوری درباره آن نباشد؟ سقراط در دفاعیات خود، «حقیقت» را امری معرفی می کند که باید آن را «دانست». از این رو، می تواند همواره در پنهان ترین لایه های زندگی بشر در شکلی ابهام آمیز به سر برده و امکان «یافتن» آن وجود نداشته باشد. بر این اساس، این حقیقت نیست که پنهان است، بلکه «دانش» ما به حقیقت است که آن را آشکار یا پنهان می سازد. مهم تر اینکه چنین دانش ناقصی از حقیقت در انسان، ایجاد «باور» می کند و این باور می تواند برای قرن ها، خود را در شکل یک «حقیقت دروغین یا کاذب» جلوه داده و خودنمایی کند.

دفاعیه حقیقت در برابر دو گروه انجام می گیرد؛

۱) گروهی که حقیقت را «می دانند» و با آن به تقابل آگاهانه می پردازند.

۲) گروهی دیگر که حقیقت را «نمی دانند» و صرفا اخبار نادرست را «باور» کرده اند.

طبق تعابیر سقراط چنین تقابلی، تقابل حقیقت با اشباح و سایه ها است. زیرا هیچ گفت وگویی بین حقیقت و سایه امکان پذیر نیست و سایه، همواره در حضور حقیقت، غایب است! با این حال، این حقیقت است که «پرسشگر» است، زیرا «نقص» و کاستی را شناخته و آن را تشخیص می دهد. هر گونه پاسخ در برابر این پرسش گری نیز باید در راستای اصلاح و رفع آن کاستی باشد؛ اگر چه چنین پاسخی هیچ گاه از سوی سایه ها و اشباح ارایه نمی شود!
مخاطبان دفاعیات حقیقت چه کسانی هستند؟

در این صورت، حقیقت چه نیازی به دفاعیه داشته و اساسا مخاطبان چنین دفاعیاتی چه کسانی هستند؟ طبیعتا مخاطبان چنین محکمه ای، کسانی هستند که به حکم «قوانین» احترام گذاشته و می خواهند حقیقت را بشناسند؛ کسانی که از نادانی و ناآگاهی گریزان بوده و در جست وجوی یافتن آن و شنیدن دفاعیه تاریخی اش هستند. از این رو، مخاطب دفاعیات حقیقت، اندیشمندان یا اندیشه ورزان هستند که قانون مندی، بستری را فراهم کرده تا در پی یافتن حقیقتی باشند که درصدد آگاهی از آن هستند. در واقع، تا محکمه قانون برقرار نباشد، امکان دفاعیه حقیقت و آگاهی از آن نیز میسر نخواهد بود. بنابراین، هر گونه دفاع از حقیقت، هم برای اندیشمندان و متفکران سودمند بوده و هم به آشکاری حقیقت کمک می کند.

حقیقت، آن امر فراگیر است که هم چون آینه ای، همه چیز را در خود نمایان می سازد؛ حتی آنچه را که «باطل» می نامند! از این رو، گلایه سقراط در محکمه قانون این است که «[می گویند:] سقراط… باطل را حق جلوه می دهد و این کارها را به دیگران نیز می آموزد» .۳ طبیعی است بزرگترین مخالف حقیقت در اینجا باطل است؛ زیرا خود را در آینه چنان می بیند که از جلوه خود، به درد آمده و حقیقت را به بدنمودن خود متهم می کند. اما این ماهیت «دانش» است که هر آن چیز را آن گونه که هست، بازنماید؛ بی آنکه در فریب و ریاکاری، فرو رفته باشد؛ دانشی که با «فضیلت» همراه است.
فضیلت در دو سطح

سقراط به دو سطح فضیلت اشاره می کند؛ فضیلت انسانی و فضیلت مدنی؛ در رابطه با این دو، مساله این است که آیا فضیلت، امری آموختنی است؟ برای پاسخ به این پرسش، باید ابتدا به محتوای آنچه می آموزیم بپردازیم؛ در واقع باید بپرسیم محتوای دانش چیست؟ و دانایی کدام است؟ به گفته سقراط اولین حقیقتی که در دانایی نهفته است، «نادانی» است؛ زیرا تا آگاهی از فقدان امری نباشد، دانایی و کسب آن غیرممکن است. از این رو، تا نادانی را نشناسیم، دانایی را نخواهیم شناخت؛ تا به غیبت حقیقتی پی نبریم در جست وجوی آن نخواهیم بود. بنابراین، وی اولین مرتبه و مرحله از دانایی خود را شناخت نادانی خود می داند: «… دریافتم که من به راستی، داناتر از او هستم، زیرا من و او، در نادانی برابر بودیم، ولی او با اینکه هیچ نمی دانست، گمان می برد که داناست، در حالی که من نه می دانستم و نه خود را دانا می پنداشتم. پس دانستم که در همین نکته کوچک، من از او داناترم، زیرا اگر چیزی را ندانم، خود را دانا به آن نمی پندارم».۴
اهمیت دانستن «نادانی»

نکته بسیار دقیق و جالب در اینجا آن است که بر این اساس، رسالت حقیقت نیز بیش از آنکه آشکار کردن دانش و دانایی باشد، توضیح و نمایان ساختن «نادانی» است. زیرا تا روشن نشود که در پی چه هستیم، نمی توانیم بگوییم که آیا آن را یافته ایم یا خیر؟ از این رو، حقیقت، به بهای مغشوش کردن صافی و آینه خود، در پی آشکار کردن نادانی است تا صرافت و بداهت دانش را با عبور از آن، به دست آورد. حال این آینه ای که نادانی، ابهام و تاریکی ها را نمایان می کند، مهم ترین تقابل را با نادانی و تاریکی آغاز می کند، زیرا این جلوه گری، روشن ساختن مهم ترین حقیقت است و آن اینکه، نادانی در مقام و جایگاه دانایی و دانش نشسته و حتی در این جایگاه، از سود و منافعی نیز بهره مند شده است! چنانکه مثلا سوفسطاییان، برای ارایه آنچه به نام فضیلت و دانش به دیگران می آموختند، مزد دریافت می کردند. این گونه بود که حقیقت به «بدنمایی» شهرت یافت و نادانی، جایگاه «فضیلت» به خود گرفت.
نادانی در آینه حقیقت

آنچه از «نادانی» در آینه حقیقت نمایان می شود، اشکالی از آن است که به گفته سقراط، گاهی شرم آور و گاهی تاسف برانگیز است؛ زیرا نادانی، به طرز شگفت انگیزی، هر آنچه یافته را «کل حقیقت» می داند! و نمی پذیرد که تنها جنبه ای از دانش را به طور نسبی شناخته است. تاسف برانگیزتر آنکه نادانی، گاهی حتی معنای آنچه را که می گوید «می داند» را نیز نمی داند! در واقع نادانی، به شرایط و موقعیت خود نیز آگاه نبوده و تنها به آنچه می پندارد، «باور» یافته است. این اولین بدنمایی تاسف برانگیز نادانی است که در آینه حقیقت صورت می گیرد و آن را مغشوش می سازد. با این حال، نادانی، بن مایه دانایی است؛ به شرط آنکه پیش از دانایی، جلوه کرده و حقیقت آن را دریابیم. از این رو، سقراط پیام راستین را این می داند که «داناترین شما آدمیان، کسی است که چون سقراط، بداند که هیچ نمی داند» .۵ طبق این فراز زیبا، نادانی به خودی خود، بسیار نیکوست؛ به طوری که اولین فضیلت آدمی محسوب می شود. اما زمانی که بخواهد جلوه حقیقی خود را منکر شده و خود را در جایگاه دانش قرار دهد، دیگر نه مرتبه ای از دانش، بلکه دشمن آن است. زیرا تنها در «تقابل» با دانش می تواند سخنی برای گفتن داشته باشد!

بر این اساس، آنچه «دفاعیه حقیقت» روایت می کند آن است که نادانی، لباس دانش به تن کرده و در میان جویندگان آن، خود را به عنوان ماهیت و محتوای دانش معرفی می کند. این گونه دیگر کسی در جست وجوی حقیقت نیست. زیرا آنچه می بیند و می شنود را «دانش» پنداشته و این «پندار» را باور می کند. از این رو، مهم ترین رسالت این دفاعیه، «راستگویی» است، اما در برابر آن، «ادعانامه» قرار دارد که دیگر آن جدیت و استواری دفاعیه را ندارد؛ زیرا در پی راستگویی و متعهد به آن نیست. بلکه حاوی آن گزاره هایی است که گوینده آن تشخیص داده بگوید و اعتباری فراتر از پندارهای وی ندارد. حتی طبق روایت سقراط، چه بسا حاکی از نوعی هوا و هوس و خودرایی است که گوینده ادعاها آن را در جایگاه نوعی دانش قرار داده و در برابر حقیقت برافراشته است!
اندرز؛ منصفانه ترین فاصله بین انسان و ایده آل هایش است

حال اگر این تقابل و رویارویی بین «دفاعیه حقیقت» و «ادعانامه» را با سقراط و مخالفانش در دادگاه پیش ببریم، محاوره ای بین انسان و تاریخ اش خواهیم داشت؛ محاوره ای بین آنچه هستیم و آنچه به حقیقت باید باشیم! اگر انسان در آنچه هست خطایی کرده باشد، باید پیش از گناهکار بودن، مورد اندرز قرار بگیرد. اندرز، منصفانه ترین فاصله بین انسان و ایده آل هایش است؛ آنهم در محکمه ای که «قانون» برپا کرده است نه «حقیقت»…! اما محکمه ها، پیش از همه چیز انسان را قضاوت می کنند تا اندرز! چنانکه سقراط می گوید: اگر اندرزها، تو را به حقیقت خوانده بودند، بی درنگ به سوی آن شتافته بودی و شائبه ای در قضاوت کردنت نبود. اما آتنیان در محکمه خویش، تنها گناهکاران را قضاوت می کنند. یعنی کسانی را که دیگر امیدی به رهایی شان نیست!
شوخی دیالکتیکی سقراط که موجب محاکمه اش شد

بهترین روش برای گناهکار دانستن انسان تاریخی، درگیر کردن او در تناقضات است؛ تناقضاتی که راه حلی جز اطاعت یا محکومیت ندارند. تناقضاتی همچون: «تو کردار نیکی انجام نداده ای، چون کرداری که ما به آن معتقد هستیم را انجام نداده و کردار متفاوتی را انجام داده ای!» اگر چه این شوخی بزرگی است، اما سقراط را به خاطر همین شوخی دیالکتیکی، در محکمه قانون محاکمه می کردند. از این رو در دفاعیه حقیقت، انسان بیش از آنکه محکوم چیزی باشد که هست، محکوم چیزی است که دیگران می گویند هست؛ یعنی محکوم چیزی است که «نیست» و دیگران می خواهند که باشد! محکوم انجام دادن «کرداری» است که خود اراده کرده و انجام ندادن کرداری که دیگران می گویند باید انجام می داده است؛ آن هم در حالی که هنوز معیار کردار درست، شناخته نشده است!

در این محکمه تاریخی، یک ادعای تناقض آمیز وجود دارد؛ و آن اینکه: «آنچه ما می دانیم را باید عمل می کردی، نه آنچه را که خود می دانی، گفته و عمل کنی، زیرا ما دانا هستیم و تو نادان!» حال که آینه ای برای تماشای «خویشتن» و جست وجوی حقیقت نیست تا آن را معیار دانایی و دانستن بدانیم، پیش از آنکه به سادگی بپرسیم «معیار دانش چیست؟» این پرسش مطرح می شود که چرا آنچه شما می گویید می دانید، حقیقت دانش بوده و درست است و آنچه من می گویم، نادانی و نادرست است؟ وقتی هنوز معیاری برای دانش یافت نشده و همگان بر آن آگاه نشده و توافق نکرده اند، چگونه می توان کسی را برای آنچه می داند، محاکمه کرده و رای خود را، معیار قضاوت و حکم دانست؟! دفاعیه سقراط در این محکمه تاریخی آن است که حال که معیاری برای «دانش» ارایه نشده است، من نادانی خود را پذیرفته و بر آنچه محکوم شده ام، واهمه ای ندارم. اما شما خود را بخاطر آنچه شایسته آن نبوده و دارا نیستید، بر من فضیلت داده و مرا محکوم می کنید؛ شما فضیلت دانستن و دانش را به خود نسبت داده و برای محکومیت من تصمیم گیری می کنید. در حالی که هنوز مشخص نیست، «دانش» چه بوده و حقیقت چیست!
تنگدستی سقراط، گواه صادق او

شاید کمدی بزرگی به نظر برسد اگر گفته شود که در چنین محکمه سرنوشت سازی که فردی را به خاطر نادانی، سرزنش و محکوم به مرگ می کنند، پیش از همه چیز، وی را از نعمت های مادی زندگی محروم می کنند. کسی را که تاکنون نیز به خاطر همین سرزنش ها و محکومیت ها از رفاه و ثروت محروم بوده و به گفته خود گواه صادق سخنانش مبنی بر اینکه از راه ترویج آنچه «نمی دانسته»، مزدی دریافت نکرده است، «تنگدستی اوست!» او کسی است که محکوم است به اینکه از راه ترویج نادانی، مزد دریافت می کرده است؛ یا بهتر بگوییم، او محکوم است به اینکه از راه ترویج آنچه «خود» دانسته و اندیشیده (نه آنچه بزرگان شهر می دانند و می گویند)، مزد دریافت کرده و محکوم به سرزنش است! حال تنها یک بازی درست در این نمایش شگفت انگیز و تاریخی وجود دارد و آن، «آزمودن» دارندگان دانش یا دانایان است که چنین محکمه ای را برپا کرده و قانون را به جانبداری خود، واداشته اند. اما این «صحنه ای» نیست که در هیچ یک از کمدی های تاریخی همچون این محکمه تاریخی دیده شده باشد! زیرا مدعیان دانش، پیش از هر محکمه ای، حکم را در مورد خود صادر کرده و اجازه برپایی هیچ آزمونی را به هیچ کس، حتی قانون، نمی دهند! و این، بزرگترین تراژدی تاریخی است که محکمه های تاریخ، از داشتن چنین صحنه باشکوهی، محروم بوده اند.
مرگ؛ پایان دفاعیه حقیقت

محکومیت به مرگ، پایان دفاعیه حقیقت است. آن هم در محکمه ای که حکم، از پیش معلوم بوده است؛ حکم به اینکه «باید آنچه را می دانستی، با آنچه ما می دانستیم، مطابقت می دادی تا سرزنشی در کار نباشد!». اما این پایانی نیست که سقراط از آن غافل بوده یا دچار شگفتی شود. زیرا خود می داند که دانستن، بهای سنگینی دارد که هر کس حاضر نیست آن را پرداخته و در چنین محکمه ای، از آزمون آن جانبداری کند، اما آنچه او از حاضران و تماشاگران می پرسد آن است که «من چه حکمی پیشنهاد کنم؟!».۶ این احترام تاریخی سقراط به خود، احترام تاریخی به «انسان» است؛ انسانی که در هر محکمه ای، چه محکمه عقل و خرد خویش و چه محکمه مردم و قانون شان، به اندیشه و اراده آزاداندیش خود احترام گذاشته و خود و دیگران را مورد پرسش و نقد قرار می دهد. سقراط، خود را مقهور چنین حکمی نمی بیند، بلکه باز در پاسخ به رای دادگاه، این «مساله» را مطرح می کند که هنوز ندانسته اند «دانش» و «حقیقت» چیست؟ با این حال، نه پرسشی راجع به آن می کنند و نه در جست وجوی یافتن پاسخی برای آن هستند. این در حالی است که راجع به آن حکم صادر می کنند!

آنچه سقراط در مورد خود حکم می کند آن است که گریزی از چنین محکمه و محکومیتی ندارد، زیرا راهی را که در پیش گرفته است، در هر مکان و در میان همه مردمان، چنین محکمه و محکومیتی را به دنبال خواهد داشت؛ چرا که سقراط همواره در پی آزمودن حقیقتی است که بیشتر مردمان، ادعای داشتن و دانستن آن را داشته و بیشتر در پی محکوم کردن کسی هستند که دانایی آنان را مورد تردید یا انتقاد قرار داده و به ویژه، چیزی جز آن بیندیشد! سقراط در پی تبرئه خویش در آستانه مرگ نیست و حقیقت را آنچنان که هست، در آینه صداقت می نمایاند: «…اگر بگویم بزرگترین موهبت برای آدمی این است که هر روز درباره فضایل انسانی بگوید و بشنود و درباره خود و دیگران پژوهش کند و زندگی بدون پژوهش درباره خویش، فاقد هرگونه ارزش است، این را کمتر از سخن پیشین خواهید پذیرفت. ولی آتنیان، سخن راست همین است که گفتم، هر چند متقاعد ساختن شما به راستی آن، آسان نیست».۷
چرا دفاعیه سقراط ناکام ماند؟

شاید به راستی، جنون آمیز به نظر برسد، اما حقیقتا سقراط در این محکمه تاریخی، به اعدام محکوم می شود! در واقع دفاعیه حقیقت در برابر ادعاهایی هر چند سرزنش آمیز و انتقادآمیز که هیچگاه در هیچ محکمه تاریخی ای مورد آزمون قرار نگرفت، محکوم شده و مرگ را همچون پایانی محتوم پذیرفت. اما چرا چنین دفاعیه آشکار و احترام انگیزی که همچون آینه ای شفاف هر آنچه بود و هر آنچه می دانست را باز می نمود، باید ناتوان از دفاع خویش باشد؟! سقراط باز به روشنی سخن می گوید؛ چنانکه این ناتوانی را نیز به صراحت باز کرده و به تماشاگران تاریخی خود چنین ابراز می کند: «راست است که سبب محکوم شدن من، ناتوانیم بود، ولی نه ناتوانی در سخن گفتن، بلکه من از بی شرمی و گستاخی و گفتن سخنانی که شما خواهان شنیدن آن بودید، ناتوان بودم و نمی توانستم لابه و زاری کنم و سخنانی به زبان آورم که شما به شنیدن آنها از دیگران، خو گرفته اید و من در خور شان خود نمی شمرم. نه هنگام دفاع از خود، آماده بودم برای گریز از خطر، به کاری پست تن دردهم و نه اکنون، از آنچه کرده و گفته ام پشیمانم. بلکه مردن پس از آن دفاع را از زندگی با استرحام و زاری برتر می شمارم، زیرا سزاوار نمی دانم که آدمی چه در دادگاه و چه در میدان جنگ، از چنگال مرگ به آغوش ننگ بگریزد…».۸

حال چه این محکومیت تاریخی را یک تراژدی از پیش معلوم بدانیم یا یک کمدی ساختگی که انسان در طی تاریخ به صحنه برده است، دفاعیه حقیقت، برای همیشه مختومه شد و پرونده این محکمه شگفت انگیز با مرگ بسته شد. به راستی، اگرچه پایان هر محکمه ای را داوران و دادرسان تعیین می کنند، اما آنچه در این محکمه تاریخی، تعیین کننده «قضاوت راستین» است، دفاعیه حقیقت بود که در آینه آشکار خود، جز این سخن نمی نمایاند که: «آنچه می پندارید می دانید را به محکمه آزمون بسپارید!» سقراط، اندیشمند تنگدست که تا پایان محکمه خود را «نادان» می شمرد، در خاتمه دفاعیاتش می گوید: «آری آتنیان، گریز از مرگ دشوار نیست، گریز از بدی دشوار است، زیرا بدی، تندتر از مرگ می دود».۹

۱- صفحه ۲۵

۲- جلد اول، ترجمه محمد حسن لطفی، رضا کاویانی، چاپ سوم، مهرماه ۱۳۸۰، تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.

۳- صفحه ۲۱

۴- صفحه ۲۲

۵- صفحه ۲۵

۶- صفحه ۳۹

۷- صفحه ۴۱

۸- صفحه ۴۲

۹- همان

  • نویسنده : سارا قزلباش (دانش آموخته مقطع دکترای رشته فلسفه پژوهشگاه علوم انسانی)