یط زیست چه چیزی سبب شده که با این خیل عظیم اخبار نگران کننده محیط زیستی و حتی با آنکه جامعه نسبت به گذشته به اهمیت این موضوع پی برده است، وضعیت اکوسیستم های انسانی و طبیعی ما اینچنین آشفته و بحران زده باشد؟ باید اعتراف کنم که تکه های پازل پاسخ به این سوال […]

یط زیست

چه چیزی سبب شده که با این خیل عظیم اخبار نگران کننده محیط زیستی و حتی با آنکه جامعه نسبت به گذشته به اهمیت این موضوع پی برده است، وضعیت اکوسیستم های انسانی و طبیعی ما اینچنین آشفته و بحران زده باشد؟ باید اعتراف کنم که تکه های پازل پاسخ به این سوال سخت چند ماه پیش در ذهنم شکل گرفت. هنگامی که برای مصاحبه یک موقعیت شغلی مرتبط با رشته ام(محیط زیست) به جایی دعوت شدم. مصاحبه کننده در خصوص «بازاریابی حفاظت» پرسید. البته تا آن لحظه با این مفهوم آشنا نبودم و در نتیجه گزینه مطلوبی به حساب نیامدم و خب بقیه ماجرا چندان اهمیتی ندارد. ولی این واژه و جست وجوهای بعدی، ذهنم را به سمت مواردی سوق داد که پیش از این به صورت مجزا و جزیره ای به آن فکر کرده بودم.

ما در حال سپری کردن برهه خاصی از تاریخ جنبش محیط زیستی هستیم. شاید نزدیک ترین وضعیت به اکنون را بتوان در نگرش های پس از انتشارگزارش «محدودیت رشد» توسط باشگاه رم دید. در واقع نتایج گزارش محدودیت رشد، در آن زمان(۱۹۷۲) توانست بر بخش های قدرتمندی از جامعه اثرگذار باشد.  بخش هایی که تا آن لحظه محدودیتی برای بهره کشی از کره زمین نمی دیدند و تصور می کردند زمین تا ابد توانایی پاسخ به نیازهای انسان را دارد. در حال حاضر این مساله با قاطعیت رد شده ولی کماکان بحران های عظیمی پیش روی ماست ولی هنوز همگرایی و اجماع جهانی لازم برای حل آنها شکل نگرفته است. با این حال به لطف رشد رسانه های جمعی و اینترنت، شرایطی فراهم شده که  جوامع انسانی نسبت به فجایعی که در حال  رخ دادن است، آگاه تر شوند.

ولی باید اعتراف کرد که پیچیدگی های پیرامون جنبش های زیست محیطی نسبت به دهه ۱۹۷۰ بیشتر شده است. برای مثال در دهه ۱۹۹۰ یادداشتی از یکی از اقتصاددانان اصلی بانک جهانی(لارنس سامرز) درز کرد که نشریه اکونومیست آن را با عنوان «بگذار آنها زباله بخورند» منتشر کرد. در این یادداشت، سامرز از صدور زباله و صنایع آلاینده  به کشورهای کمتر توسعه یافته دفاع کرده بود. تا به گمان خود با کاهش آلودگی در کشورهای توسعه یافته، رضایت جنبش های محیط زیستی این کشورها را جلب کند و در ضمن از هزینه های زیانبار بخش بهداشت و سلامت بکاهد.

یکی از مواردی که بخش کوچکی از پشت پرده دخالت جریان های سودمحور در محیط زیست را عیان کرد یادداشت یکی از فعالان محیط زیستی بود که حدود دو سال در یادداشتی با نام مستعار «جک توماس»  افشا کرد که روابط پنهانی میان فعالان محیط زیست در برزیل و سرمایه گذاران تغییرکاربری جنگل های آمازون وجود دارد. همچنین جک توماس اذعان کرد که مقامات بلندپایه نهادهای بین المللی در بیشتر موارد سعی دارند حقایق فجایع محیط زیستی را از مردم مخفی کنند. در نهایت یکی از بزرگ ترین نقدهایی که جک توماس به وضعیت جنبش های محیط زیستی دارد این است که این جنبش ها با انحراف از مسیر اصلی به مسائل فرعی و احساسی تمرکز کرده اند و به جای تاکید بر حل بحران هایی از قبیل تغییرات اقلیمی، انقراض گونه ها و… به اقدامات فردی و سانتی مانتالیستی بیشتر توجه دارند.

بازی های پیچیده جریان های مخالف حفاظت محیط زیست تنها معطوف به این موارد نشده است. سال پیش یادداشتی توسط چند تن از اساتید مطرح بوم شناسی در استرالیا منتشر شد که به وضعیت سانسور علمی در فضای آکادمیک پرداخته بودند. به گفته این اساتید، بسیاری از دانشمندان محیط زیست نمی توانند مقالات خود را چاپ کنند چون حامیان مالی دانشگاه نمی خواهند اعتبارشان خدشه دار یا مضرات محیط زیستی پروژه های دولت آشکار شود. دانشگاه ها به محققان اجازه چاپ نمی دهند و محققان از ترس از دست دادن شغل شان این کار را نمی کنند. یکی از پژوهشگران اعتراف کرده که مشاور شرکت هایی بوده که به وضوح در حال تخریب محیط زیست هستند و این شخص سال ها با فریب اینکه می تواند موثر باشد با آنها همکاری داشته ولی اکنون دریافته سیستم به قدری معیوب  است که هیچ راه حلی برای اصلاح آن وجود ندارد. تجربه نگارنده در سال ها کار در بخش مهندسی مشاور و پروژه های ارزیابی اثرات محیط زیست موید این موضوع است که دیدگاه کارفرماهای دولتی و خصوصی به مطالعات محیط زیست ایراد ریشه ای دارد و اغلب آنها به این مطالعات به عنوان یک مانع قانونی و رفع تکلیف نگاه می کنند. با این حال باید به این مورد هم اشاره کرد که ساختار تدوین شده برای این مطالعات نیز منسوخ است و باید از سوی سازمان حفاظت محیط زیست بازبینی شود.

تلاش برای مصادره مفاهیم و استحاله آنها درکنش ها و روابط انسانی در طول تاریخ و جوامع همواره رخ داده و به نظر می رسد، امری است معمول و شاید در مواجهه با این استحاله ها بود که در میان جنبش محیط زیستی رهیافت های رادیکال تری مانند بوم شناسی ژرف شکل گرفتند. با این اوصاف شاید بتوان در مقابل رویکرد بوم شناسی ژرف که نگاهی به شدت اخلاقی به زمین و زیستمندان آن دارد این دیدگاه بازاری و کالایی به محیط زیست را قرارداد. دیدگاهی که در نهایت با بی ارزش یا کم ارزش نشان دادن خدمات اکوسیستم و طبیعت باعث بروز پدیده «نگاه صدقه ای» به محیط زیست می شود. در واقع آن چیزی که به نام بازاریابی حفاظت در حال ترویج است چیزی جز همین نگاه خیریه ای نیست. به احتمال زیاد عده ای بخواهند خرده بگیرند که این دیدگاهی افراطی است و بازاریابی حفاظت سعی دارد با جلب همکاری و تعامل با بخش های مختلف صنعت و سرمایه از طبیعت حفاظت کند.  ولی در برابر این استدلال پاسخی به درازای تاریخ پیش روی ماست: آیا تاکنون فقر و بی عدالتی از طریق صدقه و خیریه ریشه کن شده اند؟ پاسخ شفاف است: خیر!

این جریان سودمحور در تلاش است که ضمن رواج دیدگاه کالایی نسبت به طبیعت، سطح توقع افکار عمومی را از مبانی و اصول توسعه پایدار به کمپین های بی سرانجام کوتاه مدت کاهش دهد و با تشویق و ترویج فعالیت های فردی با کمک شبکه ای پیچیده از روش های رسانه ای و زمینه سازی بسط مسوولیت های کاذب (به طور مثال ایجاد حس گناه در شهروندان) در قبال بحران های خرد(درحالی که سعی می شود بحران بزرگ تر مخفی نگه داشته شود) جنبش های محیط زیستی را به حاشیه براند.

در اینجا می رسیم به تیتری که برای این مطلب انتخاب شده است. احساسی گری درکجای این مساله قرار دارد؟ و اساسا چرا مهم است؟ بخش زیادی از جامعه به دلیل رشد اخبار محیط زیستی، حضور فعال خبرنگاران و فعالان رسانه ای محیط زیست و شبکه های اجتماعی در سال های اخیر با مسائل محیط زیست آشنا شده اند. ولی در میان انبوه هنرمندان حامی محیط زیست، سمن ها و کمپین ها و… همچنان جنگل های ما بیش از پیش آتش می گیرند، عرصه های طبیعی خشک وگونه ها منقرض می شوند.  این فرم معیوب که در این سال ها نتوانسته به یک گفتمان محیط زیستی واحد برسد ناشی از فضایی است که رویکرد احساسی به محیط زیست و طبیعت به وجود آورده. فضایی که از نخبه های فکری تهی شده و هر فردی با کمترین دانش می تواند جریان سازی کند و در نهایت با به حاشیه راندن مطالبات اصلی محیط زیست، موجب سردرگمی و ابتذال شود. شاید مخاطب با خود چنین فکر کند که در اینجا احساسات کوچک شمرده شده یا نفی می شود ولی چنین نیست؛ بلکه در واقع به دلیل اهمیت مساله محیط زیست همچنین عوامل پیچیده ای که در آن دخیل هستند(در حقیقت در اینجا ما با تداخل حداقل دو سیستم پیچیده انسانی و طبیعی مواجهیم)  همواره باید  به راهکارهای منطقی و همه جانبه توجه داشت و برای این مساله نیاز است که از حداکثر عقل و تجربه خود بهره ببریم.

این امر نباید سبب شود تصور به وجود بیاید که نگارنده با فعالیت های مردمی مخالف است. نادیده گرفتن جوامع محلی اشتباهی بزرگ است و در واقع یکی از دلایل تخریب عرصه های طبیعی در سال های ابتدایی انقلاب اسلامی نیز همین عدم توجه کافی به حقوق جوامع محلی در مدیریت مناطق حفاظت شده در پیش از انقلاب بود. اصرار بر شکل گیری گفتمان محیط زیستی نیز در راستای همین نیاز به  حضور فعال قشرهای مختلف در مطالبات محیط زیستی است و در واقع خلا وجود گفتمان است که باعث وضعیت آشفته کنونی شده  زیرا چارچوب یک گفتمان اصولی به گونه ای است که  نخبگان فکری، فعالان رسانه ای و مردم هرکدام در جایگاه و نقش خود حضور فعال و موثر دارند.

برای حسن ختام این یادداشت دلسردکننده لازم است، اضافه کنم که همیشه اینگونه نبوده که جریان های مخالف حفاظت محیط زیست توانسته باشند موجب انحراف افکارعمومی شوند. نشست ریو(۱۹۹۲) یکی از مثال های موفق تاریخی است. زیرا پیش از این نشست و با فضای ضد محیط زیستی که جورج  بوش پدر به وجود آورده بود، رسیدن به توافقی سازنده برای حفاظت از طبیعت بسیار دور از ذهن بود. ولی درست در همین زمان بود که دانشمندان علم زیست شناسی حفاظت، یافته های علمی خود در خصوص نشانه های کاهش تنوع زیستی را به دست رسانه ها رساندند و رسانه ها نیز با ایجاد حساسیت در افکارعمومی به شکل گیری اهداف نشست ریو کمک کردند.

  • نویسنده : حمید حیدری
  • منبع خبر : اعتماد