همواره ویتنام به دلیل سوابق مبارزاتی و جنگ های چریکی برایم کشوری اسطوره ای تلقی می شد. مدتی پس از سفر تاریخی بیل کلینتون از ویتنام فرصتی دست داد تا دیداری از آنجا داشته باشم. ویتنام کشوری سرسبز و پر محصول است. مردمانی با قد کوتاه تر از مردم ما با قواره ای نحیف، اما […]

همواره ویتنام به دلیل سوابق مبارزاتی و جنگ های چریکی برایم کشوری اسطوره ای تلقی می شد. مدتی پس از سفر تاریخی بیل کلینتون از ویتنام فرصتی دست داد تا دیداری از آنجا داشته باشم. ویتنام کشوری سرسبز و پر محصول است. مردمانی با قد کوتاه تر از مردم ما با قواره ای نحیف، اما کوشا و پر تلاش هستند. در دو طرف جاده زنانی را می بینید که تا زانو شلوارهای خود را بالا زده اند و در شالیزارهای برنج مشغول کارند. کلاه های حصیری لبه پهن شان مرا بیاد مناطق شمالی خودمان می انداخت. چهره زشت جنگ خود را در جای جای کشور هویدا می کرد.

به چهارراه پشت چراغ قرمز که رسیدیم چهره آفتاب زده پیرمردی از شیشه کناری اتومبیل رخ نمود. دستش را برای گدایی دراز کرد دستی که از مچ قطع شده بود. خوب که نگاه کردم در جای جای شهر هانوی مملو از معلولان به جا مانده از جنگ بود که با لباس های مندرس در خیابان های شهر پراکنده بودند و بی هدف مشخصی که از این سو به آن سو می رفتند. برخی یک عضو یا دو و حتی سه عضو را در جنگ با آمریکا از دست داده بودند. اینها چریک های ویت مینه و ویت کنگ یعنی قهرمانان دوران جوانی من بودند.

بر سر هر چهارراه، پشت چراغ قرمز انبوه موتورسیکلت و بندرت تک و توک اتومبیلی دیده می شد که با هدایت زنان و مردانی ریزنقش و چشمانی ریزتر، با دقت منتظر رنگ سبز چراغ بودند. راننده توضیح داد که تا چند سال قبل به جای موتورسیکلت انبوه دوچرخه در شهر دیده می شد و اکنون با شروع رشد و توسعه موتورسیکلت به وسیله نقلیه ملی تبدیل شده است. گاه بگاه سر و کله اتومبیل نیز در شهر هانوی یافت می شد.

یکی از صحنه های بیاد ماندنی دیدار از دفتر و خانه هوشی مینه بود. او که رهبر کاریزماتیک انقلاب بود پس از بدست گرفتن قدرت حاضر به زندگی در کاخ ریاست جمهوری نشده بود. در گوشه ای از حیاط کاخ ریاست جمهوری دو کلبه چوبی محقر و کوچک در کنار هم در زیر درختی ساخته بودند. هوشی مینه در یک اتاق امور اداری و ملاقات های رسمی را انجام می داد و در اتاق محقر کناری بر روی تخت نه چندان راحتی استراحت می کرد. قلم و نوشت افزار ساده او بر روی میز و صندلی خشن و ساده چوبی حکایت مردی مومن به آرمان هایش را در گوشم زمزمه می کرد. او تا پایان عمر به این سبک زندگی وفادار مانده بود. احترامی سترگ در وجودم برای او برانگیخته شد تا بدانجا که کاخ کناری چنان حقیر به نظر می رسید که تمایلی به دیدن آن نشان ندادم.

از همان بدو ورود کنجکاو بودم بدانم کشوری با چنین جنگ خونبار و طولانی که به قیمت جان سه میلیون ویتنامی و میلیون ها معلول انجامید چگونه توانست حضور رئیس جمهور کشور متخاصم را در خاک خود پذیرا باشد؟ این به یک وسواس فکری برایم تبدیل شده بود. ویتنام سرزمینی است که بیشترین حجم بمباران را در تمام طول تاریخ جهان تحمل کرده است.

عصر آن روز در میدانی اطراف هتل انبوه جوانانی که با موتورهای خود به جولان و تک چرخ زدن مشغول بودند نظرم را جلب کرد . لباس ها و موهای سبک غربی در موطن هوشی مینه جلب نظر می کرد. با برخی از آنان وارد گفتگو شدم. این ها نسلی بودند که خاطره ای از جنگ جز حکایات بزرگترها نداشتند. یکی از آنان با شوق و ذوق از صحنه عبور کلینتون از خیابان های هانوی در میان انبوه مردم برایم گفت و این که چقدر دست و پا زده تا یک نظر او را ببیند. کلینتون از اتومبیل پیاده شده بود و پس از مقداری پیاده روی در میان مردم وارد آرایشگاهی شده بود تا موهایش به سبک ویتنامی اصلاح شود. و باز از انبوه جمعیتی می گفت که از سر و دوش هم بالا می رفتند تا سر و موی ویتنامی کلینتون را ببینند.
جوان دیگری که اهل سایگون (پایتخت ویتنام جنوبی) بود می گفت همین شمالی ها ما را بدبخت کردند وگرنه الان بهترین زندگی را داشتیم. حکایتی که یادآور سرزنش و گله نسل های جوان از نسل انقلابی است. داستانی تکراری که در کشور خودمان بارها از نسل جدید شنیده ایم.
روز بعد با شخصی آشنا شدم که در کارخانه لوازم ورزشی نایک امریکایی کار می کرد. کارخانه نایک پنجاه هزار کارگر به کار گرفته بود. وی از دریافت حقوقی معادل۵۰ دلار در ماه خشنود بود. چرا که دو برابر متوسط حقوق یک شاغل در کشور بود .

در گوشه ای دیگر شهر در همان محلی که بمب افکن های ب- ۵۷ بمب ناپالم بر سر مردم می ریختند اکنون ساختمانی قد برافراشته بود که عنوان «کارخانه اتومبیل سازی فورد» بر فراز آن جلب نظر می کرد.
از یکی از مقامات ارشد حزب کمونیست سوال کردم آیا بازماندگان جنگ، مادران شهداء، انبوه معلولینی که از زندگی ساقط شده اند، به دوستی با چنین دشمن خونخواری اعتراض نکردند؟
وی از اعتراضات و بگو مگوهای درونی زیادی سخن گفت اما افزود که به آسیب دیدگان توضیح داده اند که: «گذشته تلخ را نمی توان تغییر داد اما نباید در گذشته ماند و آینده فرزندان را قربانی گذشته کرد.»

این مقام ارشد حزبی توضیح داد که عادی سازی روابط و اعتماد سازی نه به یکباره، که طی بیست و پنج سال و به تدریج پس از پایان جنگ اتفاق افتاده است. جالب انکه روابط دیپلماتیک بلافاصله پس از جنگ برقرار شده بود. شگفتیم دوچندان شد هنگامی که شنیدم نخست وزیر ویتنام دو ماه پس از پایان جنگ طی سخنرانی در مجلس ملی خواهان روابط عادی با امریکا شده بود.
این دعوت به سردی از سوی طرف امریکایی رد شده بود و طی ۲۵ سال با فراز و فرود زیادی مواجه گشته بود. اما بتدریج پله پله این روابط ساخته شده بود. وی نقش منحصر بفرد سفیر امریکا در ویتنام، پِت پترسون، را ستود. آقای سفیر کهنه سربازی است که در جنگ علیه ویتنام جنگیده و اسیر شده بود. سال ها اسارت در ویتنام موجب آشنایی او با فرهنگ ویتنام شده بود. او که اکنون زبان ویتنامی را همچون زبان مادری سخن می گفت با یک ویتنامی ازدواج کرده بود و در بهبود روابط چنان درخشیده بود که مقامات ویتنامی از کلینتون خواسته بودند تا دوره سفارت او را تمدید کند.

موزه جنگ در هانوی ،آخرین محلی بود که از ان دیدار کردم. از پوتین های خونی سربازان امریکایی که در تله گیر کرده بودند تا سلاح های غنیمتی را می شد تماشا کرد. در یک سالن، پوشیده از چند صد عکس از مادرانی که سه فرزندشان در جنگ کشته شده بودند، هر کسی را تحت تاثیر قرار می داد.
در سالن بعدی انبوه تصاویر مادرانی که چهار فرزند در راه وطن داده بودند روح انسان را تسخیر می کرد. این سالن ها با افزایش تعداد فرزندان قربانی بالاخره به سالنی ختم می شد که مادرانی با نُه فرزند شهید تمام سالن را پوشانده بود و آنجا هر انسانی میخ کوب می شد. ساختمان موزه قدیمی و رنگ رو رفته بود. دیوارهایش شکم کرده و پوسته پوسته شده بود و با ساختمان های پر زرق و برق شهر هانوی تفاوت زیادی داشت. بازدید کنندگان اندکی حضور داشتند. شاید این حاکی از آن بود که حاکمیت تلاش می کرد.

گذشته تلخ و خونین تنها به گذشته تعلق داشته باشد و زخم ها هر روز تازه و باز تولید نشوند.

  • نویسنده : رضا یوسفیان
  • منبع خبر : پیوند ایرانیان