بنابراین مکالمهی روح با خودش مکالمه یی است به استعاری ترین و وسیع ترین مفهوم کلمه . زیرا که روح در بند جهان عقلانی و بی کلام است و از حوزه ی گفت و گوی فعال ، فاصله دارد .

هانس گئورگ گادامر (۱۹۰۰-۲۰۰۲)فیلسوف آلمانی قرن بیستم است که در مکتب قاره ای – هرمنوتیک –پدیدارشناسی جای می گیرد. او با هایدگر در ارتباط نزدیک بوده، هم متأثر از اوست و هم بر او تأثیر گذاشته است. همچنین ازافلاطون، ارسطو، کانت، هگل، هوسرل و اشتراوس هم تأثیر پذیرفته تا جایی که خود دربارهی افلاطون می گوید افکار من به افلاطون بسیار نزدیک است. البته ارتباط دادن گادامر با افلاطون کار دشواری است که در این باره به آن خواهیم پرداخت. پل ریکور می گوید وقتی گادامر از امر شاعرانه صحبت می کند بیان او جنبه ی رمانتیک دارد . این امر ناشی از تأثیری است که از دیلتای و شلایرماخر گرفته است.

گادامر فیلسوفی دقیق، دارای اعتبار در میان فلاسفه، صاحب نوآوری در هرمنوتیک و اندیشمندی حرفه ای است که البته چهرهی پرصلابت او و نگاه متفکرانه اش ویژگی های شخصیتی او را پررنگ تر می کند. موضوعات مهمی که گادامر به آن ها پرداخته عبارتند از : سنت tradition که از مفاهیم محوری تفکر اوست، احیاء هرمنوتیک ، در باب فهم و پیش داوری، تاریخ مندی و زمان مندی ، همچنین نگاه ویژه ای که به فلسفه و رسالت فیلسوف دارد.

مهم ترین اثر گادامر که معمولن او را با این اثر می شناسند  حقیقت و روش  است.نکته ی مهمی که در این عنوان به چشم می خورد ارتباط میان حقیقت و روش است . این مسأله حاکی از این است که می خواهد به نوعی مشروعیت روش ، که فیلسوفان بعد از دکارت به آن قائل هستند و معتقدند به کمک روش علمی و دقیق و خطاناپذیر می توان به معرفت و شناخت حقیقت رسید را باطل کند.

از دیگر آثار او عبارتند از : دیالکتیک هگل ، هنر و زبان ، ادبیات و فلسفه در گفت و گو ، هرمنوتیک دین و اخلاق ،مثال خیر در فلسفه ی افلاطونی – ارسطویی.

در تفکر گادامر بحث  زبان  بسیار مهم است. نظرات او در باب زبان سبب انتقاد فیلسوفان تحلیلی شده اما در این میان نظرات گادامر را می توان با نظرات ویتگنشتاین دوم یا متأخر مرتبط کرد. اگرچه با یکدیگر اختلافاتی دارند اما مشابهت هایی هم میان این دو فیلسوف دیده می شود که چارلز تیلوربه خوبی به آن پرداخته است. تیلور فیلسوفی است که فلسفه ی تحلیلی را با رویکرد تاریخی بررسی می کند. او مقاله ای دارد به نام  نظریه ی معنا  که در آن از دو توصیف زبان می گوید و فهم زبان را در سنت های مختلف تحلیل می کند .یکی زبان نام گذار و دیگری زبان به مثابه ی بیان یا زبان غیر نام گذار. تیلور به زبان غیر نام گذار  سنت ه-ه-ه یعنی(هومبولت،هامان،هِردِر) نیز می گوید.

رویکرد فیلسوفان تحلیلی به زبان، نام گذارانه است. این نظریه، زبان را بعنوان ابزاری می داند که کارش انتقال اندیشه است. ویتگنشتاین اول یا متقدم متعلق به این حوزه است. اما دیدگاه غیرنامگذار زبان را به معنای سازنده ی جهان لحاظ می کند و در بررسی سرشت زبان دیدگاه های جامعه شناسانه ، تاریخی و انسان شناسانه را هم در نظر می گیرد و زبان را بعنوان یک محصول فرهنگی در نظر می گیرد که سبب پیوند اجتماعی و ارتباط به معنای وسیع کلمه است. گادامر در سنت غیرنامگذار جای می گیرد. او کاربرد واقعی زبان را به دست آوردن فهم متقابل می داند.

اگر بخواهیم در میان موضوعاتی که گادامر به آن پرداخته، به موضوعی که چراغ تفکر اوست و سبب روشن شدن دیگر مسائل او شده اشاره کنیم،  هرمنوتیک  است. در واقع گادامر سبب احیای هرمنوتیک شده است.

در گذشته هرمنوتیک را هنر تفسیر متون مقدس می نامیدند. بعدها در جهت تفسیر متون زیبایی شناسانه و حقوقی از آن استفاده می شد ولی کاری که گادامر انجام داد این بود که هرمنوتیک را به عملی قابل قبول همگان تبدیل کرد. از دیدگاه او هر جا نمی توان معنای یک متن را بلافاصله فهمید یا در جایی که نمی توان به آن چه بطور مستقیم به ما داده شده اعتماد کرد، تفسیر ضرورت می یابد . گادامر فیلسوفی ضدمبناگراست. به این معنا که این عقیده را که می گوید ”بر اساس روش علمی و درست می توان به حقیقت دست یافت“  را قبول ندارد. میراث فلسفه ی دکارت ، تقسیم سوژه و ابژه یعنی تمایز میان این دو است همچنین این باور که آگاهی فردی منبع معنا است. ولی گادامر با هرمنوتیک فلسفی خود  فهم  را بر اساس عمل تفسیر متن صورتبندی می کند نه ارتباط سوژه و ابژه. از نظر او  دور هرمنوتیکی  باطل نیست چرا که اصلن دور منطقی نیست که یک سری اصول موضوعه ی صوری به ما بدهد و از دل آن فرضیات دیگر بیرون آید. دور هرمنوتیکی برای یک وجودِ زمان مند که قدم ها و طرح های بعدی او بوسیله ی دغدغه های گذشته اش مشخص می شود ذاتن دوری است . تفسیر هرمنوتیکی یک حرکت ناتمام میان جز و کل است . در واقع دور هرمنوتیکی الگویی از کل فهم است که هم برخورد خواننده با متن را توصیف می کند و هم تمام دغدغه های ما ، دوری را که در تفسیر متن وجود دارد پیش فرض می گیرد. هدف دور هرمنوتیکی این است که بگوید ارتباط نامگذارانه ی زبان با جهان خارج ، یک اصل ناموجه و آسیب پذیر است .در فلسفه ی گادامر بحثی وجود دارد تحت عنوان  انطباق adquatio ؛ این بحث  برمی گردد به افلاطون و بعد آکویناس و پس از او فلسفه ی اسکولاستیک یا مَدرسی. بحث انطباق درباره ی مرز میان سوژه و ابژه است . مدرنیست ها می خواهند این مرز را به کمک یک روش غیرقابل شک بر پایه ی علمی بنا کنند حال اگر چنین روش درستی پیدا شود پس این امکان هم باید وجود داشته باشد که از آگاهی سوژه یا فاعل شناسنده ، بعنوان راهنمایی خطاناپذیر در فهم سرشت جهان استفاده کرد. از دیدگاه هرمنوتیکی ، فلسفه ی مدرن نمی تواند این شکاف و مرز میان سوژه و ابژه را پر کند دلیلی که می آورد ساختار دور هرمنوتیکی است .  گادامر پیش فرض های معرفت شناسی مدرن را مورد انتقاد قرار می دهد که عبارتند از این که :

۱٫روش درست ، ما را به یقین و حقیقت می رساند .حقیقت امری ثابت و همیشگی است.

۲٫فهم به معنای برگرداندن اندیشه به درون خودش برای شناختن قلمرو و محدودیت ها و شناخت بنیان خود نیست بلکه فهم اساسن درک عدم امکان چنین چیزی است.در فهم ِ هرمنوتیکی ، برای اندیشیدن پایه و اساس مطلقی وجود ندارد.

۳٫نزد دکارت بنیان و اساس اندیشه ، تصورات واضح و متمایز است واین بنیان و اساس را به یک ادعای بنیادین درمورد سرشت آگاهی تبدیل می کند یعنی برهان او در دور است با دور معرفت شناسانه که خسته کننده و ملال آور است اما دور هرمنوتیکی ، خلاقانه است و در برابر ایده یی که به دنبال یافتن مبنایی مطلق برای اندیشه است می ایستد. در واقع گادامر ، متافیزیک مبناگرا را کنار می گذارد و به سوی سنت tradition پیش می رود. بحث سنت ، جایگاه مهمی در فلسفه ی او دارد.

از نظر او سوژه شناسنده در تجربه گرایی کلاسیک ، من اندیشنده یعنی آگاهی منزوی و خوداندیش است . تجربه گرایان معتقدند ابعاد مختلف زمان و اجتماع تأثیری بر آگاهی ندارد لذا دکارت ، ابعاد زمان و اجتماع را از برهان شناخت خود کنار گذاشته بود.ولی گادامر مخالف این مسأله است از نظر او آگاهی اندیشنده ، منزوی نیست و ما نمی توانیم آن گونه که دکارت به اشتباه تصور می کرد ، دغدغه های تاریخی و اجتماعی مان را کنار بگذاریم .  همچنین نمی توانیم ارتباط نزدیکی که با زبان داریم را در حاشیه قرار دهیم. در واقع امر اجتماعی ، تاریخی و زبانی از اجزای کل بزرگتری هستند که گادامر به آن سنت می گوید. به اعتقاد او روش، وسیله یی ست در جهت نادیده گرفتن سنت.

موضوع دیگری که گادامر به آن می پردازد  پیش داوری  است .تا قبل از دوره ی روشنگری ، مفهوم پیش داوری معنای منفی یی که امروزرایج است را نداشت . در گذشته هر اندیشه را مبتنی بر پیش داوری می دانستند و می گفتند پیش داوری چیزی است که خودداوری را ممکن می کند.گادامر می گوید : همه ی فهم ما ضرورتن با پیش داوری رخ می دهد . البته لازم به ذکر است که قبل از این که پیش داوری امکان هر نوع اندیشه باشد نشان دهنده ی ارتباط با جهان است . و کل فهم ضرورتن تاریخی است زیرا به معنای گفت و گو با گذشته است . عمل فهم به معنای به تصرف در آمدن ابژه توسط سوژه نیست بلکه به معنای گفت و گو با سنت و درون سنت است .بدین ترتیب گادامر شکاف میان سوژه و ابژه را این گونه از میان برمی دارد که در عملِ فهم جدایی بنیادینی میان سوژه و ابژه وجود ندارد و همه چیز در بستر مشترک سنت اتفاق می افتد.

موضوع دیگری که در فلسفه ی گادامر به بحث  سنت  و  پیش داوری  گره خورده موضوعی ست تحت عنوان:  افق . افق به معنای آن شیوه یی ست که ما جهان را به تصویر می کشیم. پیش داوری ها شرط افق هستند .تفسیر جهان و درک معنا همیشه از جایگاه اجتماعی و تاریخی خاصی نشأت می گیرند. همان طور که هر موقعیت تاریخی یگانه است هر افق هم یگانه است . هر گوینده نیز ، تاریخ و دورنمایی دارد که بر افق تأثیر می گذارد. یک فرد ممکن است افق مخصوص به خود را داشته باشد اما افق های دیگر ، شرط افق او هستند .هر فرد با تأیید افق های دیگر است که دارای افق می شود. این موضوع یادآور برهان هگل است که می گوید خودآگاهی از طریق آگاهی دیگری ممکن است .

افق ، پیش داوری ، و سنت   جنبه های زبان آوری ما هستندنه ابعاد ذهن مان.

از دیدگاه گادامر فهم ، زمانی حاصل می شود که افق ها در هم بیامیزند یا ادغام شوند . در آمیزی افق ها  به معنای هر گونه تلاشی ست که در پی فهم یک متن ، یا یک نظر و یا رویدادی تاریخی صورت می گیرد ؛ بعبارت دیگر می توان آن را   گفت و گو  نامید.

تعبیر سنت تحلیلی از نظرات گادامرمتافیزیک موهوم و ادعاهای اشتباه است. گزاره های فلسفه ی تحلیلی زبان ، حقایقِ بی زمانِ مستقل از تاریخ را مفروض می گیرند مثل گزاره ی  برف سفید است .  که در هر زمان و موقعیتی حقیقت دارد و این گونه است .اما گادامر می خواهد بگویپد اگر ما برذهنیت تأکید کنیم از بافت اجتماعی که لازمه ی زبان است غافل می شویم. ما بوسیله ی زبان به جهانی که از قبل تفسیر شده وارد می شویم و به کمک زبان مشترک ، در آن شرکت می کنیم . زبان ، تاریخ مند است و جزیی از سنت که مدام در حال تغییراست. به باور گادامر از آن جا که زبان ، به مثابه ی مکالمه است بطور ذاتی ثبات ندارد و ناکامل است چرا که تحولات تاریخی و حرکت مداوم مکالمه بر آن اثر می گذارد.ارتباط ما با زبان مانند خیابانی دو طرفه است یعنی هم ما بر زبان تأثیر می گذاریم و هم زبان بر ما. زبان یک پدیده ی ناتمام و دائمن در حال تغییر هویت خود است بنابراین تاریخ مند است.  گادامر برای زبان، وجودی رازآمیز قائل است . به اعتقاد او آن چه سبب نمایان شدن ساختار زبان می شود   مکالمه  است .

گادامر طرح دیالکتیک افلاطون را مطرح کرد و مکالمات سقراطی را مورد بازنگری قرار داد . سقراط در مکالمات خود می گفت من ماما هستم و در لحظه ی تولد حقیقت حضور دارم.

گفت و گوهای سقراطی بدون آمادگی و برنامه ریزی قبلی انجام می شد و دو طرف گفت و گو به درون بحث کشیده می شدند ، به نتیجه ی واحد هم نمی رسیدند .این همان ساختار گشودگی ست و گادامر به آن توجه کرده است . به اعتقاد گادامر پرسش کردن در باب چیزی به معنای آشکار کردن آن چیز است و گشودگی درباره ی موضوعی که مورد پرسش قرار گرفته بستگی دارد به این امر که در مورد پاسخ به توافق قبلی نرسیده باشیم و پاسخ مشخص نشده باشد.

گادامر می گوید گفت و گو به یک معنا بنیادین است و به یک معنا بی هدف .  از آن جا که پایانی ندارد و در برابر راه حل مقاومت می کند ، بی هدف است ولی به عنوان حیوانات زبانی ، امری بنیادین است . او همچنین بر اخلاق مکالمه تأکید کرده می گوید:

مکالمه ی واقعی با وظیفه و احترام همراه است احترام ، تعهد ، شجاعت و قوه ی تشخیص اموری هستند که اخلاق مکالمه را می سازند . ما باید در برابر دیگری ، گشودگی داشته باشیم به این معنا که چیزهایی که به نفع مان نباشند را بپذیریم حتا اگر هیچ کس ما را مجبور به چنین کاری نکرده باشد . همین طور چیزی که دیگری می گوید ممکن است در ابتدای امر اشتباه باشد یا ناخوشایند به نظر آید . ما نباید به دنبال یافتن ضعف در گفته های دیگری باشیم این یعنی:  اخلاق هرمنوتیکی .

گادامر به نظرات افلاطون درباره ی زبان توجه زیادی نشان داده و معتقد است پایه و اساس منطق پرسش و پاسخ ، افلاطونی است . مسأله یی که دیالکتیک افلاطون را پیش می برد موضوع مورد بحث است که همه می خواهند درباره اش بدانند نه نظرات و تصورات طرفین گفت و گو .

دیالتیک هنری است که توسط فرآیند پرسش گری ، سبب پیش بردن گفت و گو می شود و خطاهایی که در دیدگاه افراد وجود دارد نمایان می کند . تفکر مدرن به دنبال تقلیل دادن دیالکتیک به یک روند صوری است ولی گادامر با توجه به نظر افلاطون می گوید در دیالکتیک ، زبان محدودیت ندارد ولی در ساختار منطقی زبان محدود است و با توجه به اصطلاح افلاطون یعنی  روح خود مکالمه گر  این امر را مورد بررسی قرار می دهد .

موضوعی که به بیان در آمده یا گفته شده ، یک قلمرو مرئی و شنیداری دارد . اگر از این حوزه فراتر رویم به حوزه ی فهم پذیر امرعقلانی می رسیم . تنها در این صورت است که می توان به روح خود مکالمه گر افلاطون دست پیدا کرد . بنابراین مکالمهی روح با خودش مکالمه یی است به استعاری ترین و وسیع ترین مفهوم کلمه . زیرا که روح در بند جهان عقلانی و بی کلام است و از حوزه ی گفت و گوی فعال ، فاصله دارد . به اعتقاد افلاطون دیالکتیک ، حوزه ی خرد بی زبان است و کار زبان روزمره ، بازنمود است . یک واژه ، تنها وقتی دارای اعتبار می شود که از حوزه ی نظر یا دوکسا به حوزه ی غیر زبانی استعلا یابد (فراتر رود).

دیالکتیک افلاطون منجر می شود به حقیقت نامتناهی ذهنی که بطور کامل در برابر خودش حاضر است اما دیالکتیک گادامر از پیش این آمادگی را دارد که از اثبات به نفی و از پیروزی به یأس عقب نشینی کند بنابراین گرچه میان آن ها ارتباط وجود دارد اما این ارتباط را به سختی می توان برقرار کرد.موضوع دیگری که درباره ی گادامر اهمیت دارد این است که در بسیاری موارد با ویتگنشتاین نظرات مشابهی دارد و اختلافات این دو هم قابل توجه است .

اشتراکات:

۱٫یکی از موضوعات مشترک میان این دو این است که هر دو کلام را به بافتِ  زیست-عمل  برمیگردانند و معتقدند زبان = عمل .

۲٫بحث بازی های زبانی ویتگنشتاین و بازی گادامر

ویتگنشتاین دوم در نظرات اولیه ی خود بازنگری کرده و نظریه ی ذهن گرا در باب معنا که می گوید واژگان چگونه بوسیله ی ارتباط با عملکرد ذهن تأثیر می پذیرند را مورد انتقاد قرار می دهد و بحث بازی های زبانی را مطرح می کند . او جدایی جوهری من اندیشنده را کنار گذاشته و به جای آن به  تمامیت بازی  می پردازد که عبارتست از قوانین و فعالیت های اجتماعی پیرامون آن. از نظر ویتگنشتاین صحبت کردن به زبان ، یک شکل زندگی form of life یا فعالیت است .

گادامر از مفهوم بازی ، برای نخستین بار در انتقاد به نظرات کانت در باب زیبایی شناسی و هنر که آن را به احساسِ صرف تقلیل داده بود استفاده کرد و می خواست به کمک مفهوم بازی ، بُعد ذهنی در نظریه ی زیبایی شناسی را خنثا کند.در تفکر گادامر مفهوم بازی ، مفهومی استعاری است برای بیان ساختار آفرینش زبان. او برای فهم معنای بازی به کابرد آن در زندگی روزمره نگاه می کند و در واقع از دل کاربرد روزمره ی زبان ، معنای بازی را بیرون می آورد و از بازی قدرت ها ، بازی کلمات ، بازی متقابل افراد و … می گوید . به اعتقاد او ما وقتی معنای یک واژه را می فهمیم که آن واژه در حوزه یی که متعلق به آن نیست بکار رود . بازی فعالیتی ناب است و تمام بازی ها بازیکن دارند . بازی ، بازنمایی خویشتن است . ما با ذهنیت بازیکن ها کاری نداریم بلکه آن چه دارای اهمیت است فعالیت میان بازیکن ها و خود بازی است . آن چه ما را به جدیت بازی می کشاند روح غیرقابل توصیف بازی است.

گادامر در انتقاد خود به کانت می خواهد بگوید فهم ، یک واکنش ذهنی نیست بلکه یک تبادل فعال است . همان طور که مرتبه ی آگاهی زیبایی شناسانه نسبت به خودِ اثر هنری پایین تر است گوینده ی منزوی زبان هم تحت شعاع کلیت زبان قرار دارد و ارتباط مستقیمی میان بازی هنر و بازی زبان برقرار است.

۳٫اشتراک دیگر میان گادامر و ویتگنشتاین این است که هر دو ضدمبناگرا هستد .

  1. ویتگنشتاین دوم فلسفه را به مثابه درمان می داند از نظر گادامر هم هرمنوتیک فلسفی نوعی درمان گری است .

اختلافات:

۱٫گادامر به کمک مفهوم سنت ،گفت و گوها یعنی بازی های زبانی گذشته را به زمان حال مرتبط می کند و ویژگی خوددگرگون کننده ی زبان در نظریه ی زبان او به چشم می خورد ولی در ویتگنشتاین این امر دیده نمی شود .گادامر از تداوم تاریخی می گوید اما در نظریه ی زبان ویتگنشتاین در هم ریختگی و از هم پاشیدگی وجود دارد و معتقد است بازی های زبانی ِ اکنون پراکنده اند و نمی توان آن ها را به بازی های زبانی گذشته مرتبط کرد .

۲٫گادامر زنجیره یی فعال و هرمنوتیکی میان قواعد و کاربرد آن ها می بیند در حالی که ویتگنشتاین میان قواعد و کاربرد صرفن ارتباطی منطقی قایل است .

۳٫گادامر از ایده ی فلسفه ی جاودانه و سوالات تکرارشونده که سنت را به وجود می آورند می گوید این ها طنینی متافیزیکی دارند ولی ویتگنشتاین با هر چه طنین متافیزیکی دارد نمی تواند موافق باشد.

البته اگر با دقت بیشتر و عمیق تر به وجه اشتراک و اختلاف گادامر با ویتگنشتاین بنگریم قطعن اموری را درک خواهیم کرد که شاید از دید تیلور پنهان مانده است . از ویژگی مطالعات و

پژوهش های تطبیقی این است که درهای زیادی را برای ما باز می کند .بعبارتی هر موضوعی که به آن برمی خوریم پرسشی جدید پیش روی ما می گذارد و امکان تحقیقات جدیدی را فراهم می کند.

فیلسوفان و اندیشمندانی هم تلاش کرده اند نظرات گادامر را به هگل مرتبط کنند که این تلاش ها در جای خود قابل ستایش است . به هر روی با مطالعه ی هر فیلسوف بخشی از ذهن مان که خالی مانده بود پرخواهد شد و افق مان گسترده تر خواهد شد .

اگر بخواهیم با تفکر گادامر به این امر بیندیشیم باید گفت افق گادامر با افق منِ خواننده در هم می آمیزد و من به فهم بیشتری دست خواهم یافت.

 

 

منابع استفاده شده :

کریس لان، ویتگنشتاین و گادامر ، ترجمه ی مرتضا عابدینی فر، نشر پارسه

دیوید روبینشتاین ، مارکس و ویتگنشتاین، ترجمه ی شهناز مسماپرست، نشر نی

مارک آدیس،ویتگنشتاین، ترجمه ی همایون کاکاسلطانی ، نشر پارسه

 

 

  • نویسنده : سپیده حکمت
  • منبع خبر : پیوند ایرانیان