نمی دانم این چه مرضی است که گاهی انسان از آن چه دارد غافل می شود  و وقتی که متوجه داشتنش می شود انگشت به دهان و هاج و واج می ماند که ای دل غافل… مدت زیادی بود سراغ آرشیو عکس های مستند اجتماعی که ماحصل سال ها عکاسی از بلاد دور و نزدیک […]

نمی دانم این چه مرضی است که گاهی انسان از آن چه دارد غافل می شود  و وقتی که متوجه داشتنش می شود انگشت به دهان و هاج و واج می ماند که ای دل غافل…

مدت زیادی بود سراغ آرشیو عکس های مستند اجتماعی که ماحصل سال ها عکاسی از بلاد دور و نزدیک بود و بر روی هارد اکسترنال ذخیره کرده بودم نرفته بودم . به طور اتفاقی وقتی آرشیو را زیر و رو می کردم تا فایل های یک مجموعه کتاب را پیدا کنم با عکس یکی از بزرگ ترین انسان هایی که در ذهنم همواره نقش بسته است مواجه شدم. دکتر محمود براتوند!

به سنت خودش از به کار بردن واژه مرحوم یا زنده یاد و از این دست کلمات در کنار اسمش خودداری می کنم . چون آنانی را که می ستود زمانی که به رحمت ایزدی می پیوستند برایشان مرحوم بکار نمی برد.

تصویر مربوط به زمانی است که برای ادامه ساخت فیلم مستندی درباره اثرات و پیامدهای ساخت سد گتوند بر محیط زیست طبیعی و انسانی به منطقه پَرنوشته حد فاصل لالی و مسجد سلیمان رفته بودیم. او که بسیار پراگماتیست و عمل گرا بود بمحض اینکه متوجه برنامه ریزی این سفر شد با اشتیاق همراهم شد.و وقتی با صحنه های وحشتناک زیر آب رفتن خانه ها و مزارگه ها مواجه شد گریست و افسوس خورد و مرتب می گفت چرا باید به بهانه توسعه این اتفاقات بیفتد.بگذریم… عاشق یادگیری و آموختن بود. به عکاسی هم در جریان برخی سفرهای مشترک علاقمند شد و از دستمزد ناچیز حق التدریس یک دوربین عکاسی خریداری کرد وشروع کرد به عکاسی کردن.انصافا هم رشد و پیشرفتش سریع بود. با هوش سرشاری که داشت طی چند جلسه اصول و قواعد عکاسی را آموخت. چون تشنه یادگیری بود. چیزی که دیگر کم یافت می شود.با او زمانی که در یک دانشگاه تدریس می کردیم آشنا شدم.یک روز سرد زمستانی زمانی که گرد و غبار آسمان اهواز را فرا گرفته بود، دانشجوها هم یک خط در میان آمده بودند حسابی کلافه بود. به تازگی از مالزی برگشته بود و با انرژی آمده بود تا به وطن خدمت کند از وضعیت تعطیلی ها بشدت گله مند بود. دکتر براتوند از بازماندگان نسلی بشمار می رود که ترجیح می داد به جای اینکه از کشور خارج شود سعی کرد به کشور وارد شود.پشتکار عجیبی داشت. بسیار اکتیو و پر جنب و جوش،می گفت: زمان طلا نیست چون طلا را می شود خرید اما ارزش زمان غیر قابل اندازه گیری و غیر قابل خریداری است. به مساله زمان و هستی هایدگر هم توجه ویژه ای داشت و با هایدگر همدل بود.از هر کاری که استفاده بهینه از زمان بود استقبال می کرد. هر چیزی که رنگ و بوی دانش داشت را می ستود. طیف خاصی از سینما که آن را تفکر برانگیز می دانست دنبال می کرد.در ستایش زندگی لحظه ای دست از کار و تلاش دست بر نمی داشت.البته به خروجی کار اهمیت زیادی می داد و در این زمینه هم بسیار موفق عمل کرد، تالیف چندین کتاب، مقاله ISI، اجرای چندین پروژه تحقیقاتی از جمله آثاری بود که از خود بجا گذاشت. در پرهیز از تک بعدی بودن باهم هم عقیده بودیم و دستی هم در زمینه نگارش داستان کوتاه داشت و چندین داستان نوشت که در مجله های مختلف چاپ شدند.به زبان انگلیسی تسلط کامل داشت ولی به زبان و به فرهنگ و ادبیات مادری هم اشراف کامل داشت و در صدد چاپ کتابی در این زمینه بود که سرطانِ لعنتی امانش نداد. با وجود آنکه به تغذیه و ورزش و سلامتی اهمیت زیادی می داد اما به تعبیر دکتر ایمان ممبینی ( یکی از همکاران و دوستان مشترکمان) :سرطان موزی تر از این حرف هاست! و ظرف چهار ماه این بزرگ مرد خاص در عین حال گمنام را از ما گرفت و به آغوش خاک فرستاد…

روحش شاد

  • نویسنده : صادق رضایی