در طی چهارده سال گذشته به اصلاح طلبان واقعی-کسانی که چهره بودند- روی خوش نشان داده نشد و کنشگری آنان به فال نیک گرفته نشد. آنها با نیمچه امیدی که به آینده داشتند در صحنه خود را نگه داشتند اما با دلهره از دو سو کار را ادامه دادند، هم از سوی ساختار حاکمیت و […]


در طی چهارده سال گذشته به اصلاح طلبان واقعی-کسانی که چهره بودند- روی خوش نشان داده نشد و کنشگری آنان به فال نیک گرفته نشد. آنها با نیمچه امیدی که به آینده داشتند در صحنه خود را نگه داشتند اما با دلهره از دو سو کار را ادامه دادند، هم از سوی ساختار حاکمیت و هم از سوی بدنه پر انرژی و جوان خود.
هر روز که گذشت، فشار روانی به آنها افزایش یافت،باز هم از سوی ساختار داخلی و هم از سوی براندازن خارجی.
این فضایی که برای آنان ایجاد شد، کنش های سیاسی و اجتماعی آنان را تحت الشعاع قرار داد و آنان نتوانستند با دل و جان به کار ادامه دهند. کادرسازی و شناسایی افراد نخبه در حوزه های گوناگون ابزار خود را می طلبد. در چنین فضایی بسیاری از نخبگان برای پذیرش دعوت به همکاری سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ، دست به عصا خواهند بود، چرا که ریسک فعالیت در چنین فضایی بسیار بالا احساس می شود و این غم بزرگی است که پایه بسیاری از ناکامی هاست.
در حالیکه معمول و معقول این است که احزاب دست به آموزش کادرهای جوان بزنند و آنان را برای مدیریت های گوناگون آماده کنند. اما چگونه می شد در این فضا دست به چنین اقداماتی زد؟ بخشی از این موقعیت زاده خودسانسوری اصلاح طلبان نیز هست.
بسیار خب، در چنین محیطی چه کسانی میدان دار خواهند شد؟ روشن است، کسانی که با استفاده از متغیر هایی غیر از بایسته های کار و کنش سالم و استاندارد در فضای سیاسی مطرح می شوند! کاسبان موقعیت ساز که با سرمایه های مالی و مناسبتهای ژنی و…عرض اندام می کنند.
و شوربختی اصلی اینجاست که بسیاری از سیاسیون، در فضا و فصل ناامیدی به سمت این قماش گرایش پیدا می کنند. آدم هایی را معرفی و پشتیبانی می کنند که به هیچ کس و هیچ مرامی خود را پایبند و مدیون نمی بینند، چرا که با ثروت خود این موقعیت ها را خریده اند. واین اوج مصیبت کار سیاسی در فضای فاجعه بار ساخته شده است.
وضع فعلی کشور که از دو سال پیش، کما بیش قابل پیش بینی بود، زائیده تصمیمات و کنش ها بود! تصمیمات از سوی صاحبان تصمیم گیری ! وکنش ها از سوی صاحبان و کنشگران سیاسی.
چطور متوجه نیستیم که باید انرژی های جوانان عرصه های گوناگون را که در قالب پرسش و درخواست ارائه می شود، پاسخی در خور و شایسته بدهیم؟
وقتی احزاب تضعیف شدند و نهادهای مدنی مورد بی مهری بی برنامگی قرار گرفتند، جوانان ما باید کجا به دنبال ارائه در خواست و خواهشمند پاسخ باشند؟
روشن است: کف خیابان ها!  کنش احزاب از مدتها پیش به محاق بی حوصلگی رفته است. پیشنهاد شد که مسوولین امر-منظور همه کسان و نهادهایی که کارکردی همانند احزاب داشتند- وارد صحنه شده و نخبگان کارشناس شناساننده مشکلات و مسائل فراروی امروز کشور را دعوت کنند و آنگاه این کارشناسان، نخبگان طراح و متخصص حل این مشکلات را شناسایی کرده و از آنان دعوت به عمل آورند تا به صحنه رقابت های انتخاباتی وارد شوند.
این مهم به وقوع نپیوسته است- دست کم در همه‌جای کشور به صورت سازمانی. خب، در این موقعیت می توانستیم استقبال کنندگان ورود به صحنه انتخابات را با همین نگاه و نیاز ببینیم! می شد فرصت سازی کرد و با سعه صدر و به دیده اغماض برخی از نارسائی ها را نادیده گرفت و فضا را برای رقابت پرشورتر کرد. البته همان طور که در نوشته های پیشین عرض شد، مفسدین و بی اخلاقان از این دایره خواست، مستثنی هستند و روشن است که امورات مردم هرگز نباید به دست این نااهلان بیفتد. اما افراد سالم و کارشناس و کارکشته به صرف اختلاف سلیقه سیاسی و یافکری نمی بایست از میدان مسابقه رانده می شدند  و این قطعا برای امروز مملکت آسیب های جدی دارد.
تصور کنیم که حتی بیست درصد از مشارکت با حضور این طیف افزایش می یافت، همین گام بزرگی برای تصمیمات مهم آینده می بود.   آسیب اصلی از این به بعد خواهد بود و آن این است که شعاع دایره ناامیدی برای حل مشکلات از مسیر هم فکری های سیاسی -اجتماعی و فرهنگی ،بسیار گسترش خواهد یافت و فاصله جوانان از روضه خوانی های سیاسی طیف های تحول خواه بسیار بیشتر خواهد شد و عملا کارکرد این گروه ها تضعیف شده و دفاتر جلسات اینها بسته تر خواهد شد و لاجرم، پیدا کردن پاسخ ها و کلنجار رفتن ها، در محدوده های رسمی قابل کنترل از بین رفته و  به فضاهای غیر کنترلی سپرده خواهد شد.
تعطیلی کار سیاسی گروهی ، چه جایگزین هایی خواهد داشت؟ این مصیبت سلیقه نمی شناسد، هر که می خواهی باش، تو را به کام گرایش چشم بسته به  خون و نسب و ژن و ثروت گرایی و…خواهد برد.  می خواهی سفید باش یا سیاه یا هر متغیر دیگر؛ و امروز همه فرصت ها را داریم می سوزانیم، به دنبال چه می گردیم؟!