حفیظ الله ممبینی را در صبح بارانی دوشنبه ۱۴ آبان به خاک شور و تشنه ی اهواز سپردیم. حفیظ الله ممبینی متولد میداوود باغملک و درگذشته در اهواز. فرزند راستین خوزستان و ادبیات فارسی. آدم مدرنی که باورکردنی به نظر نمی رسد با وجود زیستن در روستا؛ تا بهترین نشریات درجه یک و تاریخ ساز […]

حفیظ الله ممبینی را در صبح بارانی دوشنبه ۱۴ آبان به خاک شور و تشنه ی اهواز سپردیم. حفیظ الله ممبینی متولد میداوود باغملک و درگذشته در اهواز. فرزند راستین خوزستان و ادبیات فارسی. آدم مدرنی که باورکردنی به نظر نمی رسد با وجود زیستن در روستا؛ تا بهترین نشریات درجه یک و تاریخ ساز ادبیات معاصر در دهه ی ۳۰ و ۴۰ و بعدها حضور توانمند داشت و نقش خودش را بر تارک ادبیات معاصر در منتهای فروتنی و حجب و حیای ستودنی و چشمگیر انسان روستا-شهری ماندگار کرد.

حفیظ را احمد شاملو بعنوان نویسنده قدرتمند سالهای آینده وعده داد و برای نمونه چند داستان کوتاه هم از او منتشر کرد. در مجله ی خوشه بعنوان نمونه.  اما شاید همین جا بود که بزرگترین کوتاهی حفیظ هم شکل گرفت. ماندن در ده. وقتی در ده می مانی باید از شهر کسی بیاید تا برایت خبری بیاورد. وقتی در ده می مانی باید بالای تپه ای باشی که انتظار بکشی کی خبری از راه می رسد. کی کسی می آید تا برایت کتاب و روایت تازه بیاورد. خودت در کانون خبر و اضطراب نوشتن و خلاقیت نیستی. روزنامه و مجله  را باید برایت پست کنند. اگر از یاد نرفته باشی و یا آنقدر سر رفیق شهرنشینت شلوغ نباشد که یادش برود برای حفیظ هم خبری بفرستد!. وقتی توی ده باشی درگیر مسائل همان محدوده می مانی. تراکتور حجی باقر روغن سوزی دارد. حال مش مابگم بد است. قرص  و دوا درمان نداریم. محدوده ی دغدغه های ما می شود باران! درگیر منازعات و مناسبات روستایی می شوی.  ادبیات برایت فرع؛ و حاشیه های روزمره تبدیل به اصل می شوند.

اشتباه بزرگ حفیظ همین جا اتفاق افتاد. ماندن در جهان بینی محدود روستا. و پرداختن به امور زادبوم. البته درک این نکته هم برای من سخت نیست که وقتی کسی مثل احمد شاملو چنان عبارتی را برای وصف آدم به کار ببرد دیگر نمی توانی راحت بنویسی. شاید الف بامداد در حق حفیظ به نحوی جفا هم کرده که بی تاثیر نبوده! در کل، نوشته ها، داستان ها و شعرهای حفیظ یک مامن آرام بخش و یک تفرجگاه باصفا در کنار هیاهوها و بلواهای زندگی مدرن است. اصلن خود حفیظ باغی از لطافت و شوخ طبعی و تسکین و صفای باطن بود. در داستان های حفیظ آنجا که در هیات یک سپاه دانشی به شرح ماوقع یک رخداد می پردازد و آن واقعه را قلمی می کند، صرفن با بیان یک سپاه دانشی و شرح یک خاطره که اتفاقن خیلی هم معمولی ست و از وقایع عادی یه روستاست مواجه نیستیم. ظرافت ها و زاویه ی دید حفیظ بر این روایت و نگاه و سبک و سیاق نگارش او تاکیدی بر شهود و دانایی یکی مثل شاملو هم هست که بیخود نیامده حرف یاوه بزند. شاملو می گوید حفیظ الله ممبینی نثری ساده دارد؛ که قابل تقلید نیست! حفیظ استاد ساده نویسی در  داستان نویسی اقلیمی است. منوچهر شفیانی که او هم بختیاری است و پیشقراول ادبیات و جوانمرگی در ادب جنوب است که اواخر دهه ی ۴۰ درگذشته و بعد از او مثلن قدرت کیانی سال ۵۶ در اوج ناکام می شود ووو و از سویی دیگر حتا یکی مثل بهرام حیدری که بی همتاترین نویسنده ی بومی نویس و اقلیمی نه تنها بلاد بختیاری و استان خوزستان که در تمام کشور است و حتا داستان های یکی مثل محمود دولت آبادی یا منیرو روانی پور از نظر تاریخی بعد از حفیظ شروع به نوشتن کرده اند!

بگذارید درباره ی مختصات داستان نویسی بومی اقلیمی چند خط بیاورم و این شرح بسیط را به زمانی دیگر بگذاریم.

نویسندگان و منتقدان قلمروی ادبیات داستانی در تعریف این نوع از ادبیات که خصوصیات ناحیه ای خاص را در خود گنجانده، کمتر اصطلاح ادبیات اقلیمی را به کار برده اند، این نوع از ادبیات را بیشتر ادبیات بومی، ناحیه ای و یا محلی خوانده اند. در حالی که واژه ی اقلیمی کاملتر و شیواتر  به نظر می رسد.

 

حفیظ الله ممبینی و شهرام گراوندی.  دفتر هفته نامه تولید. سال 84

 

داستان اقلیمی یعنی چه؟! داستان بومی چیست؟! آیا داستان بومی ـ اقلیمی ژانر متفاوتی در ادبیات است و یا ادامه ی داستان نویسی مدرن روزگاران ما؟! اصلن داستان نویسی بومی آیا در همه ی کشورها وجود دارد و یا ما ساز آن را تنها در شیپور وطن می نوازیم؟!

متاسفانه به دلیل آن که اطلاع کافی از ادبیات بومی روستایی دیگر کشورها به ما نرسیده و یا ما نداریم ، نمی دانیم که مثلن ادبیات اقلیمی لهستان چیست و یا در مجارستان و آمریکا ، ادبیات اقلیمی آن کشورها چگونه است! اگر هم فی المثل زاهاریا استانکو و گابریل گارسیا مارکز و یاشار کمال و نجیب محفوظ یا ایگناسیو سیلونه گوشه هایی بدیع از فرهنگ اقلیمی موطن خود را می آورند، نمی توان آن را به حساب ادبیات اقلیمی ـ بومی آورد و یا این نویسند ه گان را نویسنده گان بومی ـ اقلیمی تلقی کرد. حتا در کشور خودمان نیز ، مثلن دولت آبادی را با همه ی کندوکاو در ادبیات روستا و پردازش اقلیم واره های خراسان ، نمی توان یک نویسنده ی بومی محسوب کرد.

و یا حتا ساعدی را نمی شود با وجود کندوکاوهایش در اینجا و آنجای کشور و نیز قصه های روستایی وارش یک نویسنده ی بومی نویس به شمار آورد. ولی وقتی به سراغ کسی چون بهرام حیدری می آییم و یا منوچهر شفیانی بناگاه حتا اگر تعریفی هم ردیف نکنیم ، نماد نویسنده گان برتر اقلیمی نویس ما شکل می گیرند.

حفیظ اما در این میانه چه جایگاهی دارد؟! حفیظ ا… ممبینی آبگینه که در ادبیات دهه ی ۳۰ و ۴۰ خورشیدی چندین داستان کوتاه از وی به چاپ رسیده و حتا نامی بزرگ چون احمد شاملو بر مقدمه ی چاپ آنها قلم زده است.

اینجا من بر این نیستم که به نقد داستان های حفیظ بپردازم که این خود فرصت دیگری می طلبد؛ ولی بسیار مشتاقم بدانم و نیز کنجکاوم که چرا نویسنده ی ما بدل به شاعری نوپرداز شده و داستان نویسی را کنار نهاده است؟!

رفیق نازنین من رضا بختیاری اصل، گاه در نقدهای شفاهی که پیش می آید با رجوع به یادکردی قدیمی می گوید شاعر ورشکسته، نویسنده می شود، نویسنده ی ورشکسته منتقد ادبی. که اشاره به وضعیت کسی چون حفیظ با آن داستان های درخشان و یا حتا هوشنگ گلشیری و یا غلامحسین ساعدی که در سال گذشته نمونه ی شعرهایش را در همین تولید آوردیم ، نقیض این سخن رضای عزیز است. به هر روی داستان اقلیمی ، آن چه مد نظر ماست می تواند واجد این تعریف باشد که با استفاده از ابزار بومی قصه نویسی، بتوان و بشود در آوردگاه زبان و ادب امروز مدرنیته را رعایت کرد و آن گونه دست به قلم برد و قصه نوشت که میان داستان کوتاه بومی و متل تفاوت قائل بود.

داستان مرگ در پرزین چنین ویژه گی  را دارد و البته فراموش نکنیم که این سبک و سیاق و این بن مایه را حفیظ در بیش از ۴۰ سال پیش به کار برده است و اگر به وقوف به این نکته نائل شویم مقام و جایگاه این نویسنده ی بومی ما بیشتر تجلی می یابد.

ولی کاش ، ایکاش حفیظ ا… ممبینی آبگینه مجموعه ای از داستان های اش را گرد هم می آورد و به زیور طبع می آراست که در این زمانه ی مرگ آفرین عجول ، کسی وقتی و فرصتی را به ما ارزانی نمی دارد.

اولین کسی که این اصطلاح را به این صورت در بحث های مربوط به داستان نویسی در آثار خود آورده، حسن عابدینی است که فصولی را نیز در «صد سال داستان نویسی» بدان اختصاص داده. ادبیات اقلیمی مورد نظر حسن عابدینی اغلب مربوط به ادبیات روستایی است و نویسندگان و منتقدان دیگر نیز اغلب هر کجا از ادبیات اقلیمی بحث کرده اند منظورشان ادبیات روستایی است. دکتر عبداللهیان نیز درباره ی ادبیات اقلیمی می گوید: ”ادبیات روستا یا داستانهای اقلیمی به داستانهایی اطلاق می شود که درباره ی محیط و فضاهای غیر شهری جامعه ای ایران نوشته شده اند و نویسنده جامعه ی محدود روستا را برای بیان داستان خود انتخاب می کند.”

عبدالعلی دستغیب نیز در تعریف ادبیات اقلیمی ضمن بیان این مطلب که ادبیات بومی _ اقلیمی هم دارای معنایی وسیع و هم دارای معنایی محدود است، می نویسد: ”ادبیات اقلیمی (بومی) در معنای خاص ادبیاتی است که در منطقه ای خاص بوجود آماده باشد و دارای این شرایط باشد.

الف: وحدت اوضاع جغرافیایی

ب: مشابهت وضع زراعی، معیشتی

ج: وحدت گویش محلی و وجود گفتگوها واصطلاح و ترانه های محلی مشترک…

د: مشابهت آیین ها و مراسم و جشن ها و اعیاد و …

و: طرز گذراندن ایام فراغت …

ز: وحدت زبان، تاریخ، مذهب

ح: خصایص جغرافیای انسانی.”

در شاخصه هایی که آقای دستغیب بر می شمارد تاکید زیادی بر مناسبات زراعی و فرهنگ روستایی شده و اکثر آثاری را که مثال آورده ؛ مانند دهکده ی پرملال امین فقیری یا آثار محمود دولت آبادی واجد این مختصات است. مختصاتی که در داستان های حفیظ اله ممبینی نیز می بینیم و جغرافیای جنوب را در آن احساس می کنیم.

نکته ی اصلی در تعریف عبدالعلی دستغیب که داستان را در حوزه ی ادبیات اقلیمی وارد می کند این است که این گونه آثار واجد شاخصه هایی است که در اقلیم دیگری یافت نمی شود وگرنه اطلاق ادبیات بومی بر آن صحیح نیست؛ مثلن شاخصه ی اقتصادی جنوب ایران صنعت نفت است اما شاخصه ی اقتصادی شمال برنج کاری و چای کاری و یا شاخصه ی جغرافیای شمال جنگل است و دریا ولی شاخصه ی جغرافیایی جنوب، نخلستان است و دریا.

در داستان های حفیظ نیز به ظرافت و در عین حفظ سبک، به این ویژگی ها و رعایت قواعد از قبل تعریف نشده و ذاتی توجه شده است.

اگر برای زبان ادبی کارکردی روشنگرانه و آینده گرا قائل نباشیم، لااقل باید بپذیریم که به طرح موضوعات عصر و زمان خودش بپردازد. چرا که در غیر این صورت دچار انجماد و زنگار می شود که توان انعکاس لااقل آنچه را که هست و می بیند را نیز ندارد و آدمیان نیز نمی توانند خود را و دیگران را در آن ببینند و بشنوند. ادبیات بومی به پشتوانه ی پیشینه ی تاریخی همواره آبشخور مطمئنی برای سیرابی ادبیات ملی و جهانی بوده و هست. فربه گی و غنای ادبیات هیچ قوم و ملتی بدون اتکا و تأسی به ادبیات بومی میسر نخواهد بود.

نکته ی دیگری که می توان در کنار تعریف ادبیات اقلیمی به آن پرداخت اشاره به محدوده ی زمانی دهه سی است که از این دوره بود که مولودی بنام ادبیات بومی اقلیمی پای به دنیای ادبیات معاصر ایران نهاد که دوران اوج و شکوفایی و به بار نشستن آن، در دهه چهل رخ نمایاند. در این دهه بود که به واسطه اصلا‌حات ارضی و مطرح شدن مسائلی مانند تقابل سنت و مدرنیته، ادبیات اقلیمی تبدیل به جریانی بالنده و پویا در داستان نویسی ایران شد، اما در دهه پنجاه و پس از انقلا‌ب، آهسته آهسته از رواج افتاد و به جز نمونه‌هایی‌اندک شمار، جایگاه و جلوه چندانی نیافت.

موضوع و مضمون دیگری که دستمایه نویسندگان بومی‌نویس در دهه چهل می‌شود، نقد و مبارزه با خرافات و سنت‌های عوامانه ی روستاییان است. در این‌جاست که غلا‌محسین ساعدی به عنوان یکی از چهره‌های شاخص رخ می‌نماید. ضمن اینکه نمی‌توان از نویسندگانی چون هوشنگ گلشیری و احمد محمود در این عرصه غافل شد. در بخش دیگری از ادبیات اقلیمی ایران، موضوعی که جلوه می‌کند و پررنگ می‌شود، بهره‌گیری از طبیعت روستا برای رسیدن به یک فضای تغزلی و رومانتیک است.

من اما حفیظ را همیشه و همواره در دشتی به وسعت دشت سرسبز میداوود تصور کرده ام که یا بر تخته سنگی نشسته و با همین هیبت شیک و تمییز و مدرن، به شدت تنهاست و یا منتظر خط و خبری از یاران قدیمی است و یا در حال کلنجار رفتن با خودش که بنویسم یا ننویسم.

بارها به حفیظ گفته بودم درصدد چاپ و انتشار مجموعه داستان ها و مجموعه شعرهایش باشد و هنوز هم بر این باورم که توانایی های این مرد بزرگ ناشناخته مانده و با این بی تفاوتی! ناشناخته هم خواهد ماند.

 

 

  • نویسنده :  *شهرام گراوندی