مبارزه جهت دستیابی به حکومت قانون یا مشروطه در ایران دوفراز اصلی را ازسرگذرانده بود. ابتدا مبارزاتی که پیش وپس ازصدورفرمان مشروطیت بامرکزیت بی چون وچرای تهران ورهبری روشنفکران، روحانیون وبازاریان وهمچنین تلاش پر شورانجمنهای آزادیخواه درمرداد ماه سال ۱۲۸۵شمسی به تاسیس پارلمان ملی ودولت مشروطه ختم گردید.
اماچنانکه می دانیم پیروزیهای نخستین مشروطه خواهان باگذشت یکسال پر ماجرابه فرجامی تلخ وتراژیک منتهی شد.زیرادرجریان کشاکش آزادیخواهان وملیون باجناح استبدادطلب ومحافظه کار به رهبری محمدعلی شاه وحمایتهای مداخله جویانه روسیه تزاری ،مجلس ملی به توپ بسته شده ،بخش مهمی ازآزادیخواهان دستگیر،شکنجه ،اعدام و حبس گردیده و بخش دیگری نیز مجبوربه ترک وطن وتبعیدی ناخواسته شدند. باید دانست که درتاریخ نویسی ایرانی فرازاول مبارزات مشروطه خواهانه بادقت هرچه تمامترموردارزیابی و تحلیل قرارگرفته است .
دقتی که درفراز دوم تحولات موردنظرکمتر اثری ازان به چشم می خورد. شایدبتوان حدفاصل زمانی بین فراز اول تا فرازدوم مبارزات پردامنه ی مشروطه خواهانه ایران را مقاومت حماسی تبریز دربرابرقشون استبداد بشمارآورد.بواقع پس ازانهدام مجلس ملی توسط محمدعلیشاه ولیاخوف و سرکوب قاطعانه آزادیخواهان سکوتی غمبارویاس آلودبرسراسرایران حکمفرما گردید.بدیهیست بسیاری کارمشروطیت ومبارزان راه آزادی را تمام شده تلقی میکردندامادراوج شوروشادی استبداد طلبان هنوز یک سنگرمقاومت باقیمانده بودکه حاضربه تسلیم وترک مبارزه نمی شد.این سنگرمبارزه سنگرکوی امیرخیز تبریز بودکه رهبری آنراستارخان برعهده داشت. ازهمان فردای انهدام مجلس و سرکوب آزادی خواهان مبارزه ای سنگین بین قشون دولتی ومشروطه خواهان تبریز درگرفت .باگذشت اندک زمانی محمدعلی شاه دریافت که حریف بیش ازانکه تصور می رفت جدی است .
به همین دلیل روزبه رو زبرحجم نیروهای سرکوب دولتی افزوده شدونیمی ازتبریزدرحلقه محاصره بیرحمانه سپاهیان استبداد قرارگرفت. جنگ ومقاومت هرروزبیش ازپیش تبریزرابکام خودمی کشید . بواقع این مقاومت دوران سازوتعیین کننده موجب گشت تاقلب انقلاب مشروطه ایران برای چندماه درتبریز طپیدن کند. درنهایت حساسیت ومیزان تعیین کنندگی این مبارزه موجب گردیدتادولت استبداد تمامی نیروهای سرکوب خوداعم ازقوای منظم نظامی ومتحدان ایلی و محلی ش رادرآذربایجان متمرکز وبسیج نماید.اما حقیقت آن بودکه هرچه نیروهای سرکوب دولتی بیشتربه ازادیخواهان یورش می بردند با مقاومت وجان سختی بیشتری مواجه میشدند. بهرحال ایستادگی های قهرمانانه مجاهدین تبریزکه تازمستان سال ۱۲۸۷بطول انجامید فتح وپیروزی را فراچنگ اورد حال انکه ازآنسونیروهای دولتی هرروز با یاس ونومیدی بیشتری مواجه میگشتند تا آنجاکه نتایج درخشان مقاومت تبریز(که حالادیگر آرام آرام به سراسرایران رسیده بود) موجی ازامید وبازگشت به صحنه مبارزه علیه دستگاه استبدادی رادربین آزادی خواهان و وطن پرستان برانگیخت.
حاصل آن که پس ازماجرای تبریز این فرضیه دربین سایرمشروطه خواهان ایران جان گرفت که باتوجه به تمرکزکامل نیروهای سرکوب دولتی درتبریز ، چنانچه دردیگر ایالتهای کشور بیرق مبارزه مجددا برافراشته شوددستگاه استبداد بکلی زمین گیروآسیب پذیرخواهد گردید. بواقع ازاینجابودکه مجاهدان مشروطه طلب دراصفهان وگیلان باآغازین روزهای سال ۱۲۸۸دست بکارشده وبا تعرضاتی برق آساهردوایالت یادشده را ازچنگ نیروهای دولتی خارج ساخته وسپس عزم پولادین خویش رابرحرکت بسوی تهران وسرنگونی انقلابی دستگاه استبدادی محمدعلیشاه جزم نمودند. برهمین اساس می توان تحولاتی که ازابتدای سال ۱۲۸۸ ازاصفهان وگیلان صورت گرفته وبه فتح تهران توسط قشون بختیاری،گیلان و پارتیزانهای ارمنی برهبری یفرم انجامید را فرازدوم مبارزات مشروطه خواهانه یایران بشمارآورد.
نکته بسیارپراهمیت آن که وقتی قوای متحدبختیاری ،گیلان وارامنه قفقازی آماده حرکت بسوی تهران شده بودندروسهاباتسلط وکنترل برتبریز شکست واستیصال قشون دولت راجبران کرده ومجاهدان مشروطه طلب راواداربه تسلیم نمودند.لذا پیامددخالت سالداتهای روس ، ستارخان وبرخی از یارانش به کنسولگری عثمانی پناهنده شده وادامه مقاومت ناممکن گردید.با این حال ازآنسو ی شهامت انقلابی و تصمیمات درست وتاریخ ساز آزادی خواهان بختیاری وگیلان تداوم و بقای مبارزات دربخشهای دیگری از سرزمین ایران را فراهم نمود.مقصود آنکه درست وقتی مبارزات آزادی خواهان درتبریز به صخره سترگ روسیه برخوردنمودومیرفت تاهمه چیزبنفع دستگاه استبدادخاتمه یابد فتح وپیروزی از گیلان واصفهان به یاری مشروطیت رسید.بنابراین نقش پیروزیهایی که مشروطه طلبان بزرگ بختیاری وگیلان برهبری سرداراسعد، محمدولی خان ویفرم درفرازدوم مبارزات آزادی خواهانه نصیب مشروطیت ایران نمود اگرمهمتراز پیروزیهای نخستین جنبش نبود ، کمترهم نبوده است. بویژه اینکه قابل تصورنمیباشد بدون فتح تهران وسرنگونی محمدعلیشاه اساسا مشروطه خواهی درایران به چه سرانجامی میرسید.بااینهمه چند پرسش مهم درین نوشتاروجود دارد .
۱-چرادرتاریخ نویسی پسا مشروطیت ایران بیشترین توجهات به فرازاول مبارزات مشروطه خواهانه( وحداکثر مقاومت تبریز ) مصروف و متمرکز گردیده و آنچه راکه ما جزییات و حقایق مربوط به فراز دوم مبارزات تلقی کرده ایم بقدر کافی مورد توجه قرارنگرفته است؟
۲-چرا نقش رهبران بزرگی همچون سرداراسعدبختیاری که فتح تهران و سرنگونی دستگاه استبدادی محمدعلی شاه راسبب گردیده وطی سالهای بعدی نیز شرایط بحرانی کشوررا مدیریت وبسامان ساخته بود درتاریخ نویسی پسامشروطه ایران تاحد زیادی نادیده انگاشته شده وگاهی هم این نقش تاحدیک بازی فرصت طلبانه و ضدانقلابی تقلیل یافته است.
۳-پرسش پایانی آنکه آیا ما می توانیم برجسته دیده شدن فرازنخستین مبارزات مشروطه خواهانه( ۱۲۸۵تا۱۲۸۷) و متقابلا کم اهمیت تلقی کردن همین مبارزات در سال ۱۲۸۸شمسی که به پیروزی نهایی مشروطیت انجامید را یک سهو وغفلت عادی تاریخ نگارانه بشمارآوریم یااینکه شناخت سویه های فکری وایدیولوژیک نظریه پردازان تاریخی این دوران مهم نیز می تواند بعنوان یک متغییرتعیین کننده پرتوی برداوریهای مادرین زمینه بیافکند؟
درپاسخ به چرایی پرسشهای این نوشتار عمدتاسه انگاره تحلیلی بیشترین بسامد رادرنقدتاریخ نویسی مشروطیت به خود معطوف داشته است. اولین انگاره به ما توضیح میدهدکه چون بزرگترین تاریخ نگارمشروطیت ایران احمدکسروی روایت خودازجنبش مشروطه را به فرازنخستین تحولات مربوط به آن معطوف داشته و نهایتا روایت تاریخی خویش راباشرح مقاومت تبریز ورشادتهای مجاهدین آن دیاربپایان رسانده، بنوعی سبب شده است تاذهنیت تاریخی ایرانیان وحتی گزارش نویسان بعدی وقایع مشروطه خواهی روی فرازمبارزاتی وتاریخی تحولات نخستین درتهران ونهایتا محاصره تیریز متوقف گردیده وپرتو روشنی ازتاریخ نگاری ایرانی بروقایع سال ۱۲۸۸وفتح تهران ونقش قهرمانان آن فرازدوران ساز وتاریخی افکنده نشود. ازمیان باورمندان این انگاره برخی اصرار دارندکه احمدکسروی بدلیل تعلقات و وابستگیهای قومی -جغرافیاییش آگاهانه و تعمدا به گزارش فرازدوم مبارزات ملی مشروطه خواهانه بویژه ماجرای فتح تهران وتشکیل اولین دولت ملی درایران نپرداخته وتاریخ نویسی خودازمشروطه را به مقاومت تبریز ختم نموده است تا ازاین طریق نقش نیروهای آزادی خواه بختیاری وگیلان مغفول وکم اهمیت باقی بماند.
شایدیکی ازمهمترین نقاط ضعف نظریه مزبوراین است که کل جریان تاریخنگاری مشروطیت ومنابع متعددآنرا به کسروی محدودساخته وبدون هرگونه استدلال علمی این مورخ نامداررابرکرسی اتهام وتغافل وبلکه خیانت بتاریخ برمی نشاند .حال اینکه اولابجزکسروی شخصیتهای برجسته وممتازی همچون یحیی دولت ابادی ، ناظم الاسلام کرمانی و برخی خاطره نویسان شناخته شده دیگری نیز وجودداشتندکه اتفاقاکسانی ازآنها وقایع وتحولات سال ۱۲۸۸وفتح تهران را مورد توجه وگزارش قرارداده اند.مضافاآنکه اگرتاریخ نگاری کسروی ازوقایع مشروطه باتحولات آزادی خواهانه تهران آغازوبه مقاومت تبریز ختم گردیده ، جرم و گناهی رابروی مسلم نمی سازد.
اساسا هر گزارش تاریخی بهردلیلی محدودبه یک بازه زمانی مشخص میباشد.بنابراین اگر احمدکسروی گزارشی رادرباب تحولات سال ۱۲۸۸وفتح و ظفربختیاریها و سپاه گیلان دراختیارماقرارنداده دلیلی بر خیانت وی به تاریخ نیست. زیرادیگر تاریخ نویسان می توانستند کارنیمه تمام او در روایت مشروطیت ایران را ادامه داده و به پایان برسانند. مهمترازهمه شایدگناه این غفلت برعهده خودفاتحین تهران بوده باشدکه چرا داستان قهرمانیهای خویش را ننوشته ومسئولیت انرا برگردن دیگران افکنده اند.
انگاره تحلیلی دوم درپاسخ به پرسشهای این نوشتارمربوط به کسانیست که باور دارند سانسوردولتی رضاشاه عمده ترین مانع درراه شکل گیری تاریخنویسی آزاد وبیطرفانه مشروطیت ایران بوده است. باورمندان به این نظریه معتقدند که با استقرارسلطنت رضاشاه روندتحولات جنبش مشروطه خواهی هم بسرانجام نهایی خودرسیده وتبدیل به یک نظام رسمی حکومتی شد.بنابراین تاریخنگاری شکل گیری حوادث مربوط به آن نیز طبیعتا می بایددرهمین مقطع صورت بندی وتدوین میگردید. بااینهمه سوگیری های خاص رضاشاه و دستگاه رسمی وی نسبت به شخصیتهاوقهرمانان جنبش مشروطه خواهی راه رابرشکل گیری یک تاریخ نگاری یکسویه وغرض آلودگشود. انهابوضوح توضیح میدهندکه درجریان فتح تهران وسرکوب شورشهای حامیان استبدادتوسط مشروطه طلبان بختیاری ، قفقازی وقشون قزاق ،رضاخان ازکسانی فرمان می برد که پس ازجلوس به سلطنت برای قلع وقمع ومصادره اموال ودارایی انان اقدامات خصومت آمیزی را بانجام رسانده بود.درین میان دستگیری وسیع و اعدام برخی ازسران بختیاری مثل جعفرقلی خان اسعد، قهرمان بی چون وچرای فتح تهران ووقایع تاریخی پس از آن و همچنین تصاحب املاک محمدولی خان تنکابنی وحذف اوازصحنه سیاست وقدرت مواردی هستندکه باورمندان به نظریه مزبوربرآن تاکید واستدلال جدی می ورزند.
حاصل انکه بنابرانچه آمد این دسته ازمنتقدین به تاریخ نویسی جریان مشروطه مدعی هستندکه سوگیری و سانسور دیکتاتوری نظامی رضاشاهی موجب گردیدتا اولا جریان تاریخنگاری مشروطه درفضایی بسته ومبتنی برحساسیت نسبت به برخی شخصیتها وقهرمانان آن دوران تاریخی تکوین یابد.
دوم اینکه چون رضاشاه دردهه ی پایانی سلطنتش بنابه هردلیل واردفاز خصومت ودشمنی شدید باسران ایل بختیاری گردیده وقلع وقمع گسترده ی انانرا دردستورکاردستگاه سرکوب و سانسورخودقرارداده بود ،
ماجرای فتح تهران توسط بختیاریها و سلسله حوادث و وقایعی که آنرا دومین فراز تاریخی مشروطیت خوانده ایم نیز می باید در همان فردای تاریخ نویسی جنبش یاد شده به محاق سانسور و کتمان اولین دولت سازمان یافته و مدرن ایران می رفت.
در مقام نقد و داوری بنظرمی رسد نظریه ی بالا نکات وحقایق غیرقابل کتمانی رادر خودداردکه نمی توان آنهارانادیده شمرد اماحقیقت آن است که بجز کتاب تاریخ مشروطه کسروی که دراخرین سال حکومت رضاشاه چاپ ومنتشرگردید دیگرمنابع شناخته شده تاریخ نویسی مشروطه اگرچه همزمان با حکومت رضاشاه نوشته شده اند اما اغلب آنها پس ازدوران رضاشاهی و در فضایی آزادتر چاپ و انتشار یافته اند. به همین سبب چاپ وانتشار بخش مهم وقابل توجهی ازمنابع تاریخ مشروطیت دردهه های بیست ، سی وچهل شمسی قیدمربوط به سانسور رضاشاهی را در انتقال حقایق تاریخی برطرف می سازد. حتی دربرخی ازهمین دست آثار مثل کتاب” حیات یحیی “اثرارزشمند یحیی دولت ابادی هردوفرازتاریخی مشروطه به ویژه حوادث پس ازفتح تهران تاحد ممکن موردبحث وبررسی بی طرفانه قرارگرفته که شرح دقیق آنرامیتوان درجای دیگربمیان اورد.با اینهمه آنچه بنظرمی رسد آنست که سانسوردولتی رضاشاه را باعمری کمتراز بیست سال نمی توان مانعی جدی درراه تاریخ نویسی حقیقی بشماراورد.هرچنداین سانسوردردوران خودمانعی مهم در تاریخ نگاری بیطرفانه محسوب می گردیده است.
سومین انگاره تحلیلی درزمینه تاریخ نویسی مشروطه ،نه نقش تاریخنویسان روایی راجدی می گیرد نه استبداد رضا شاهی را . باورمندان این نظریه بیش ازهرچیز گفتمان ورویکردحاکم برتاریخ نگاری معاصر(که البته مشروطیت نیزبخشی ازآن بشمارمیرود)رادلیل اصلی کژ فهمی های تاریخی و واورنه دیدن نقش شخصیتهای مربوط به آن تلقی می نمایند.
واضعان این رویکردانتقادی توضیح میدهندکه ازدهه بیست شمسی ببعدنوعی ازتاریخنویسی مبتنی بر” علوم اجتماعی جدید” شکل گرفت که اساسا شالوده ی آن برگرفته ازجامعه شناسی مارکسیستی بود.بواقع شواهد موجود نیزچنین نشان می دهد که ازدهه بیست شمسی تحلیل وقایع تاریخی بانگرش جامعه شناسی مارکسیستی درمحافل روشنفکری وآکادمیک ایران بصورت یک گفتمان غالب تبلوروگسترش یافته است بهمین سبب ازمقطع یادشده تاکنون غالب آثاری که درباب مشروطیت ایران ووقایع وشخصیتهای ان نوشته شده اندعمدتابا قلم واندیشه نویسندگانی باهمین رویکرد تحلیلی منتشر گردیده است وچنانکه ما نیزمیدانیم بخش کوچکی ازایندست تاریخ نگاران تئوریسینهای احزاب چپ بوبخش بزرگتری نیزشخصیتها وچهره های برجسته علمی ودانشگاهی بشمار می آیند.
بنابراین منتقدین سبک تاریخنویسی یاد شده مدعی هستندکه ازدهه بیست ببعد این سبک تاریخنگاری پارادایم مسلط بر محافل دانشگاهی وروشنفکری ما به حساب آمده وعلاوه برنیروهاوجریانهای چپ سیاسی، بعنوان فضایی فکری حتی برنگرش تاریخی چهره هایی همچون جلال ال احمد نویسنده” غربزدگی” و”درخدمت وخیانت روشنفکر” و نو اندیشان مسلمانی همچون شریعتی که بر شکل گیری فرهنگ سیاسی انقلاب ۵۷ ایران بسیارموثربوده اند بعنوان متغیری اثرگذاروتعیین کننده عمل نموده است. آنها باتاکیدبروجوه پیدا وپنهان ایدئولو ژیک این نوع تاریخنگاری ، اسلوب یاد شده درتاریخنویسی معاصررا فاقدمنظر ومحتوایی فلسفی جهت فهم درست وعمیق وقایع دانسته ووجودآنرا عامل بسیاری از ازکاستیهاونقصانهای علمی بویژه درزمینه تحلیلها و قضاوتهای غیر منصفانه تاریخی بر می شمارند. حقیقت آنست که چون تاریخنویسی مبتنی برعلوم اجتماعی جدیدمنطقی طبقاتی داردمشروطیت ایران را بیش ازانکه نوعی پاسخ ملی به ضرورتها وبن بستهای یک دوران بسیارمهم تاریخی تلقی نماید ، تلاشی سرنوشت ساز ازسوی بورژوازی جوان ایرانی به شمار می آورد که برای پشت سرنهادن مناسبات اقتصادی وتولیدی ماقبل سرمایه داری عصر قاجار با مساعی و ائتلاف روشنفکران ،بازاریان وبخشی ازروحانیت پدیدارگردیده است. بدین ترتیب دررویکرد مزبورنقش مسلط در تحولات اجتماعی وسیاسی هردوره از تاریخ به ساختارهای اقتصادی ونیروهای تولیدی مربوط به ان تعلق دارد . برچنین اساس ومبنایی بدیهیست که
طبقات فرودست ونیروهای وابسته به آن کارگزاران تاریخ ونوک پیکان ترقی وپیشرفت جامعه محسوب شده وطبقات فرادست ونیروهای متعلق بدان حتما نقشی ارتجاعی وواپسگرایانه درروند تحولات تاریخی ایفاء خواهندنمود. واقعیت این است که درتاریخنویسی پسا مشروطیت علیرغم انکه مشروطه ی دوم ایران باتلاش ورهبری اشرافیت زمین دارهمچون سرداراسعدبختیاری و محمد ولی خان تنکابنی به پیروزی قاطع وسرنوشت سازی دست یافت به صرف پایگاه طبقاتی رهبران مورداشاره (که اساسابا منطق تاریخنویسی چپ ناهمخوان مینمود)ماجرای فتح تهران وتحولات سال۱۲۸۸بانوعی بدبینی وبی توجهی یاحداقل کم توجهی موردبازخوانی وارزیابی قرارگرفت، چراکه درتاریخ نگاری چپ ایران اساسااشرافیت زمیندارمی بایست ازجهت طبقاتی درکنارنهادسلطنت ودیگرنیروهای محافظه کاروابسته به آن دربرابر نیروهای مشروطه خواه قرار می داشت نه پیشاپیش آن . در تاریخ نویسی چپ ایران ستارخان سردارملی وباقرخان سالارملی (که اگرهم نقش رهبری داشتندتنهادرتبریزاین نقش عینیت داشت نه سراسرایران) درکسوت قهرمانان بی چون و چرای مشروطیت قرارداده شدند زیراهردو به طبقات فرودست جامعه تعلق داشتند. با این همه نقش رهبری سردار اسعد بختیاری که با مساعی سنجیده دیپلماتیک و نظامی اصفهان وتهران را فتح ،محمدعلی شاه قاجار راخلع وپیروزی قاطع ونهایی را نصیب آزادی خواهان ساخته وسپس در جایگاه وزیرکشورمجلس دوم مشروطه را تاسیس وتمامی اغتشاشات وحرکتهای ضدملی راسرکوب و از تمامیت ارضی کشورپ اسداری نمود، زیرسایه ایدیولوژی اندیشی همین تاریخ نگاری به باد فراموشی وامحاء عامدانه قرار گرفته است چرا؟ زیرا او به طبقه اشراف زمین دارو روسای ایلات تعلق داشته است.
بهرحال اینکه تاریخ نویسی ایدیولوژی زده ایران بدلیل نقصانهای نظری تاکنون نیز نتوانسته تفسیردقیقی ازعلل همراهی برخی رهبران برامده ازاشرافیت زمیندار بامشروطیت را ارایه دهد حقیقتی غیرقابل کتمان است . اگرچه همین سبک از تاریخ نگاری معاصربدلیل سیطره وسیع گفتمانی درکمرنگ نمودن بخش مهمی ازوقایع مشروطیت والقاء نوعی بدبینی وتردید نسبت به شخصیتهاورهبران این واقعه بزرگ تاریخی توفیقات قابل توجه وپایداری داشته است که همچنان زدودن آن از ذهنیت نسلهای اخیر بسی دشوار و ناممکن می نماید. شایداگر تاریخ نویسی چپ ایران مشروطه خواهی را حرکتی ملی برای تاسیس حکومت قانون تلقی می کردوحداقل وجوه طبقاتی انرا ذیل قانون خواهی ایرانیان قرارمی داد می توانست تعریف واقع بینانه تری ازنقش ایل بختیاری واشرافیت روشن بین زمین دار ارایه دهد زیرا خودکامگی وبی قانونی بیش ازهرچیز علت العلل همه شوربختی هاوعقب ماندگیهای ایران وایرانی به شمار می آمد وداشتن یک نظام قانونی همان ارزویی بودکه آحادمردم ازفقیرگرفته تا غنی داشتن آنرا نوعی آرمان وآرزویی بزرگ بشمارمی آوردند.چیزی که وجود ان حتمازمینه سازامنیت ،ترقی وپیشرفت ملی محسوب می گردید.
بنظر صاحب این نوشتار انگاره تحلیلی سوم ازمنظرومحتوای فلسفی بهتری جهت پاسخگویی به پرسشهای نوشتار بالا برخوردارمیباشد.اینکه وقایع مربوط به سال ۱۲۸۸وفتح تهران دربرابر آنچه مافرازاول تاریخ مشروطه یامشروطیت اول خوانده ایم ذیل تاریخنویسی پسا مشروطه کم رنگ وکم اهمیت تر دیده شده ویاآنکه مقاومت تبریز بعنوان یک داستان بسیارحماسی درآثارمشروطیت موردشرح وتفسیرقرارگرفته اماهرگزروی تهورو از جان گذشتگی سپاه ارامنه ی قفقاز وبختیاری وگیلان درفتح تهران وسرکوب حرکتهای ضدانقلابی حامیان سلطنت محمدعلیشاه حقیقت نگاری تاریخی صورت نگرفته است ،عمدتا به ذهنیت وپارادایمی برمی گردد که بر تاریخ نویسی معاصرما حاکم است.
واقعیت این است که تاریخ همواره همان چیزی است که ما می پنداریم نه آنچه که جریان داشته است. پس موانع موجود در فهم حقایق تاریخ ایران از جمله تاریخ پرفراز ونشیب مشروطه همان پرده پنداریست که جز بانقدعلمی و پژوهش وتحقیق مجدد برطرف و دریده نخواهدشد. به نظرمی رسد ماهنوز برای فهم حقایق تاریخی خود باپرده های پندار بسیاری مواجهیم که البته نادیده گرفتن آنها جزبه ابهام بیشتر درفهم حقیقت نخواهد انجامید.
سایه ایدئولوژی اندیشی برتاریخ نویسی مشروطیت ایران
پرینتماجرای فتح تهران توسط بختیاریها و سلسله حوادث و وقایعی که آنرا دومین فراز تاریخی مشروطیت خوانده ایم نیز می باید در همان فردای تاریخ نویسی جنبش یاد شده به محاق سانسور و کتمان اولین دولت سازمان یافته و مدرن ایران می رفت.
https://sedayehamvatan.ir/?p=11782
برچسب ها
نوشته های مشابه
ثبت دیدگاه
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
Saturday, 7 December , 2024