ابن سینا معروف و ملقب به شیخ الرئیس پزشک و فیلسوف ایرانی ست که در زمینه ی فلسفی او را ارسطویی یا مشایی می دانند. از آثار او کتاب شفا ،قانون و دانشنامه ی علمی و فلسفی ست.
آرامگاه ابن سینا واقع در شهر همدان است. مشهور است که ابن سینا در یادگیری کتاب مابعدالطبیعهی ارسطو با مشکل مواجه شد و نتوانست مسائل آن را درک کند و بنا به گفته ی خودش چهل بار این کتاب را خواند و با اینکه تمام مطالب آن را حفظ کرده بود اما حقیقت آن را نیافت تا اینکه به کتابی برخورد به نام اغراض مابعدالطبیعه نوشته ی ابونصر فارابی و از آن به بعد بود که دشواری مسائل فلسفی ارسطو بر وی روشن گشت. اما هر چه به پایان عمرش نزدیک تر می شد به افلاطون و افلوطین نزدیک تر می شد و صحت این گفته در کتاب منطق المشرقین که در سالهای پایان عمرش نوشت مشهود است.
مابعدالطبیعه یا متافیزیک مساله ی مهمی است که اغلب فلاسفه به نوعی با آن درگیر بوده اند متافیزیک نام میراث ارزشمند ارسطوست که از چهارده بخش تشکیل شده. مهمترین و رساترین ترجمه ی این کتاب را دکتر شرف الدین خراسانی شرف انجام داده اند که بر پایه ی متن یونانی آن است .این کتاب را دشوارترین کتاب ارسطو می دانند. شرف الدین خراسانی در پیش گفتار این کتاب اهمیت آن را در این میداند که نقش تعیین کننده ،ژرف و ماندنی در پیدایش و شکل گیری تاریخی و گسترش جهان بینی فلسفی، بویژه الهیات سده های میانه ی مسیحی و نیز حکمت و فلسفه ی اسلامی داشته است .
مابعدالطبیعه ی ارسطو بستگی نزدیک با آرای او دربارهی طبیعت و موجودات طبیعی؛ و نوشته های او درباره ی نفس، رساله ای است هم درباره ی گیاهان و جانوران و هم در خصوص حیات نفسانی آدمی؛ و برخی از کارهای علمی او به ثبت اطلاعات تفصیلی اختصاص دارد و بعضی به مسائل کلی مرتبط با تبیین و سبب گویی یا زمان یا ماهیت حرکت.
یکی از ویژگیهای همیشگی اندیشهی ارسطو پهنا و جامعیت آن است . دیگر پیروان متنفذ او مانند راس و نوینس عمومن برآنند که ارسطو ابتدا مطیع و تابع استاد خود افلاطون بود سپس بتدریج آرای خود را پرورانده است . از نظر ارسطو دانشمند وقتی دارای اپیستمه یا فهم است که بتواند آنچه را که می داند به نحو شایسته بیان کند.حال به بررسی نظرات ابن سینا در ارتباط با فلسفه ی ارسطو می پردازیم.
“نحوه ی ارتباط نفس با بدن”
دکارت می گوید خدا یک جوهر است ،جسم یک جوهر است (دارای ابعاد) روح یک جوهرمجزاست (دارای اندیشه) . فیثاغورث می گوید روح مانند پرنده ای ست (مجزاست)که به جسم آمده یعنی نفس و جسم را دو جوهر کاملن جدا از هم می دانند از نظر ارسطو نسبت روح به جسم مانند نسبت صورت است به ماده .که می گوید روح و جسم ،دو جوهر مجزا نیستند . ابن سینا مانند فیثاغورث و افلاطون می گوید روح مانند پرنده ای ست که از بالا فرود آمده و به قفس جسم گرفتار شده است یعنی جسم و روح را دو جوهر مجزا می داند و می گوید نفس قبلن بوده اما در افلاطونیان ،نفس پیش تر از جسم به وجود آمده است.
ارسطو می پرسد نحوه ی بوجود آمدن روح یا جسم چگونه است؟ صورت و ماده همزمان هستند که تعبیر شده به حدوث نفس؛یعنی پدید آمدن نفس همزمان با پدید آمدن جسم .ابن سینا گاهی به نعل میزند و گاهی به میخ .گاهی افلاطونی می شود و گاه ارسطویی .قدم نفس نسبت به بدن را بیان می کند اما در جایی دیگر حدوث نفس نسبت به بدن را می گوید . ابن سینا را بیشتر فیلسوف مشایی می شناسیم و حدوث نفس همرا (همزمان)با حدوث جسم را بیشتر مورد توجه قرار می دهیم .اگر معتقد به حدوث نفس یا روان نسبت به بدن شدید رابطه ی اینها چه نوع رابطه ای ست؟
ارسطو در کتاب علم نفس صراحتن می گوید رابطه ی نفس با جسم در حکم رابطه ی صورت است با ماده .ماده یعنی قوه و صورت یعنی فعلیت آن قوه ؛یعنی قوه و فعلیت با هم در ارتباطند .نتیجه اینکه :همزمان جسم و جان با هم اند و اگر ماده یا بدن از میان رفت صورت هم بی معنی است یعنی افعال که از صورت بر می آید دیگر بر نمی آید .
تعریف صورت یا نفس به این نحو است که جوهری که مجزا از ماده است اما در فعل و اعمال نیازمند به آن است .نفس جنبه های گوناگونی دارد مثل قوه ی خیال ،حافظه ،و عقل اگر بگوییم بعد از بین رفتن بدن نفس از میان می رود آیا همه ی جنبه های نفس از میان خواهد رفت یا بعضی از جنبه هایش باقی می ماند؟
بعد از میان رفتن بدن ،نفس قوا و افعال خود را از دست می دهد اگر باقی ماند جنبه ی خاصی است که از آن تعبیر به عقل می شود .
تعریف عقل اینست که جوهری ست که در ذات و فعل خودش بی نیازاز ماده است .ابن سینا به دلیل مسلمان بودن نمی گوید رابطه ی نفس و بدن مانند صورت و ماده است ،می گوید رابطه ی کشتی و کشتی بان است یعنی کشتی می تواند از بین برود اما کشتی بان سر جای خود باقی ست . این تمثیل است ،برهان نیست .چون به جایی رسیده که انسان به کمک برهان و مسائل برهانی نمی تواند حکم قطعی کند و بگوید تمام شد و پرونده اش را ببندد .
نفس جوهری است مجرد از ماده اما در افعال نیازمند به ماده .
در وجود انسان چه قوایی است که این قوا در حکم ابزاری ست در دست نفس و این نفس با بکار بردن این ابزار و با استفاده از این قوا اعمالی انجام می دهد؟
از دید مشاییان وقتی به انسان نگاه می کنیم می بینیم دو قوه ی اساسی در آن است :
۱.قوه ی مدرکه
۲.قوه ی محرکه
یا چیزی را ما می فهمیم و دنبال فهمیدن آن می رویم مثلن گرسنه ایم دنبال غذا می رویم . محرکه خودش اقسامی دارد چنانکه قوه ی مدرکه هم برای خود اقسامی دارد .
قوای مدرکه چیست و کارشان چیست؟
حیوان به ماهو حیوان ،تفاوتش در این است که هم حرکت می کند هم تغییر مکان می دهد و هم ادراک می کند و حس می کند .مثلن به آن ضربه وارد می کنیم و آن فرار می کند .
قوه ی محرکه ی انسان دو قوه ی اصلی ست :
۱.شهوت
۲٫غضب
غضب به معنای عصبانیت نیست در معنای وسیع باید به آن بنگریم .این موجود زنده برای ادامه ی حیات خود باید دو کار کند یکی اینکه چیزها یا موادی را که برای زندگی اش مفید است طرف خود بکشد که از آن تعبیر به شهوت شده (شهوت جنسی،شهوت مقاوم و …) و چیزهایی را که برای ادامه ی زندگی اش مضر است پس بزند که از آن تعبیر به غضب شده است یعنی پس زدن .
یا به تعبیر دیگر قوه ی جاذبه (شهوت)و دافعه(غضب).اینها جنبه ی حیوانی انسان است .قوه ی مدرکه از دید مشاییان دو دسته است :
۱٫قوه ی مدرکه ظاهری ؛همان حواس پنجگانه :گوش و چشم و ….۲٫قوه ی مدرکه باطنی ؛خیال ،وهم ،حافظه و ….
ما با قوای حواس پنجگانه درونی و بیرونی سر و کار داریم وقتی می گوییم انسان ،حیوان ناطق است یعنی حیوان عاقل و اندیشنده است .عقل و اندیشه چیزی نیست جز فعالیت نیروهایی که تبدیل به حواس درونی (خیال و وهم و حافظه و عقل)شده است . فرق میان احساس و ادراک در این است که احساس خام است اما ادراک در قدم بعد است و پخته می گردد .
حس مشترک همانی است که امروز به آن ادراک می گوییم .قدم اول این است که حواس پنجگانه ی بیرونی از عوامل خارجی بیرونی متاثر می شود و بعد به ذهن می رود و در آنجا معنا پیدا می کند یعنی ادراک می شود .حس مشترک قوه ای است در ما که کارش اینست که احساس را به ادراک تبدیل می کند .ابن سینا می گوید :جای حس مشترک در جلوی پیشانی است پنج حس درونی مانند پنج نهر یا جوی است که در حفره ای می ریزد که نام آن حس مشترک است .ما ادراک بی احساس نداریم .
و اما معنای انتزاع یعنی مساله یی که مخلوط با مسائل دیگر است را به تنهایی بررسی کنیم یعنی تجرید ،مجرد کردن .تجرید دو معنا دارد یکی معنای مجرد (غیر مادی)مانند نفس مجردات ،دیگری به معنای عمل انتزاع وقتی اعمال نفس را بخواهیم جابجا بیان کنیم یکی از آنها تجرید است یعنی انتزاع.
ادراک فقط به شکل انتزاع یا تجرید است یعنی از محسوسات جزئی معین آرام آرام به ترتیب استقراءبه سوی مفاهیم کلی می رویم پس از مفاهیم کلی نتیجه گیری هایی می کنیم که مشاییان به آن ادراک می گویند معنای عقل ،ادراک کلی هاست که یا مفاهیم کلی اند یا قضایا و گزاره های کلی .
بطور مثال اگر بگوییم هر انسان نیاز به غذا دارد این یک قضیه ی کلی است اما اگر بگوییم حسن آمد این یک قضیه ی جزیی است .و اگر قضایا را به هم نسبت دهیم استدلال بوجود می آید و منطق ،راه های استنتاج است که این راه ها یا بیشتر به حالت استقراء است و یا قیاس . عقل دو بخش دارد عقل بالقوه یا عقل هیولا و عقل بالفعل یا عقل فعال . ارسطو در علم نفس مبهم حرف می زند در مورد عقل فعال یا بالفعل گاهی آن را چیزی در بیرون در نظر می گیرد و گاهی می گوید بالفعل است که از بالقوه حاصل شده است .
اسکندر افرودیس شرحی بر علم نفس ارسطو نوشته است و می گوید عقل بالقوه داریم بالملکه و ….تا عقل فعال.این میراث از طریق ترجمه ی متون فلسفی به عربی به دست ابن سینا و دیگران رسیده است .از ۴ مرحله ی عقل ما با ۳ مرحله ی آن سر و کار دارین :
بالقوه مرحله ی اول است بعد عقل بالفعل بعد ملکه سپس عقل بالمستفاد .
عاملی باید این عقل را از بالقوه بیرون بیاورد قوه به یک معنا یعنی نداشتن .خودش نمی تواند خودش را بیرون بکشد عاملی که باعث می شود آن عقل را بیرون بکشد و بالفعل کند باید عاملی در بیرون از انسان باشد تا عقل را از بالقوه انسان به مرحله ی فعلیت برساند نام این عامل را عقل فعال (فعلیت بخشیدگی به عقل بالقوه)نام نهاده اند .
مرحله ی چهارم یعنی عقل مستفاد را مشاییان و ابن سینا مطرح کردند تحقق آن در انسانهایی است که خاص اند مانند انبیاء و اولیا و ….
عقل مستفاد یعنی درجه یی از کمال که عقل انسان ارتباط پیدا می کند با عقل فعال که بیرون از ماست یعنی مرحله یی که عقل می تواند از عقل فعال استفاده ی مستقیم کند .
“مفهوم تجرد نفس”
این کلمه نباید با تجرید اشتباه گرفته شود .تجرد یعنی غیر مادی بودن .ابن سینا توجه ما را به قوه ای عامل به نام نفس جلب می کند و می گوید این نفس غیر از بدن است .دو تا جوهر است .این نفس قوایی را در اختیار دارد مانند محرکه و مدرکه و ادامه ی بحث در مورد آن به تجرد نفس می رسد .اگر ما پذیرفتیم نفسی داریم نفس جوهر است یا عرض؟
اگر جوهر است مادی است یا غیر مادی؟نفس جوهری ست مجرد (غیرمادی)و مجرد در ذات ولی نیازمند به ماده در فعل و عمل .بعنوان مثال ما نگاه می کنیم ،بیننده ی اصلی نفس ناطقه است اما به وسیله ی چشم می بینیم .
از نظر مشاییان علم یعنی شناخت صورت اشیاء.یعنی تصویری از شیء حاصل کنیم ،آن صورت علم صورت مادی نیست صورتی که از اشیاء در آیینه ی ذهن ما حاصل شده اما چرا مادی نیست؟
به دلیل اینکه خصوصیات و ویژگی های امر مادی را ندارد .خاصیت دیگر جسم یا امر مادی اینست که در زمان و مکان است .علم و صورت علمیه ویژگی هایی که برای امر مادی ذکر کردیم ندارد و قابل تقسیم نیست ،زملن و مکان ندارد و…..علم یا صورت علمیه امر مادی نیست یعنی مجرد است .از دید ارسطو همه چیز یا عرض (صفت)است یا جوهر(موصوف).
صورت علمیه عرض است زیرا جوهر باید قائم به خود باشد اما صورت علمیه قایم به ذهن است پس عرض کیفیت است .و اما چه جور کیفیتی؟کیفیتی نامحسوس است که به آن کیف نفسانی می گوییم .پس ذهن هم باید مادی نباشد ذهن نام دیگرش نفس است .پس نفس هم غیرمادی است .
ذهن قسمتی از مغز است که عمل ادراک را انجام می دهد ؛که همان نفس ناطقه است از جنبه ی ادراک نامش آینه ی ذهن انسان است .و این اثبات تجرد نفس بود از طریق تجرد علم و صورت علمی .صورت هایی که از ماده گرفته نمی شود .
تخیل همراه با تفکر به نظریه های علمی و فلسفی می انجامد تخیل بی اساس بی نتیجه است و نامعقول و غیرمنطقی .
این عبارت از ابن سینا است:”هر عاقلی معقول است ،هر معقولی عاقل است”این یک عبارت اساسی مشاییان است .
ما در علم و به خصوص در فلسفه با جزییات سر و کار نداریم با مفاهین و شناخت کلی سر و کار داریم آن قوه ای که می گوییم علم ،از دید فلسفه و علوم تجربی یعنی :”کلیات”.قوه ای که در ما هست و ما ادراک کلی می کنیم عقل نام دارد بنابراین گاهی به جای علم ،عالم و معلوم و بجای عقل ،عاقل و معقول بکار می بریم .حال به این پرسش می رسیم آیا علم و عالم و معلوم یکی هستند ؟
اتحاد عالم و معلوم می شود شیء محسوس .عالم ،خود ما هستیم (صورت شیء در ذهن).ابن سینا معتقد به اتحاد علم و عالم و معلوم نیست به این معنا که معلوم عبارت از یک شیء خارجی باشد .
اما به یک معنا معتقد به اتحاد است آنجا که مطرح می کند :علم به خود (علم نفس ناطقه به خود و حالات خود )عالم و معلوم هر دو یکی هستند و در اینجا یک وجود دارند و اتحاد دارند .
برای ابن سینا الهیات عام و الهیات خاص با هم مخلوطند چند مساله به عنوان مقدمه (تنبیهات)ذکر می شود:
۱٫موجود مساوی محسوس نیست.حالات و اوصاف درون ما مثل ترس و شادی و غم و .. .هیچکدام محسوس به معنای حواس پنجگانه ی ظاهری نیست رنگ پریدگی اثر ترس است خود ترس نیست .”خود ترس به ما هو ترس”. مفاهیم کلی مانند درخت به ما هو درخت .انسان به ماهو انسان .کلی را فقط می فهمیم وگرنه حس نمی کنیم .
۲٫هر چیزی که در طبیعت می بینیم نیروی اندیشه ی ما در هر موجود دو چیز را تشخیص می دهد :چیستی و هستی .روح چیست؟ جوهری که در ذات خود بی نیاز از ماده است و در فعل هود نیازمند ماده .این تعریف است ،تعریف یعنی بیان ماهیت .
هر ماهیت هم یعنی جنس و فصل و چیستی .آیا این روح در عالم خارج تحقق دارد یا ندارد؟ یعنی سوال از وجودش پس هر موجود در عالم طبیعت ماهیت دارد و وجود .وجود زائد بر ماهیت است یعنی غیر از ماهیت است همان ماهیت نیست عارض بر ماهیت است .هر عروضی یک ماهیتی می خواهد طبیعتی که میبینیم یعنی عارض شدن های وجود بر ماهیت .این علامات ما را به سمت واجب الوجود می برند افلاطون می گوید: اصل ،ایده است. ایده ،یعنی ماهیت یعنی ذات .
۳٫مساله ی علیت و اقسام علیت و رابطه ی علت با معلول .
ارسطو در متافیزیک می گوید طبیعت فلسفه یعنی بررسی نخستین علت ها و نخستین اصل ها.علت تام و ناقص/علت موجده و موقریه /علت ماهوی و وجودی/علل فاعلی ،صوری ،مادی،غایی.
نظر مشاییان این است که رابطه ی علیت یعنی رابطه ی ضروری و قطعی به شرط آنکه علت را تامه بگیریم . علت تامه آن علتی که اگر بود معلول آن حتمن باید وحود داشته باشد وجود معلول ضروری و قطعی می شود .
علت ناقصه آن علتی که موثر است اما وجودش وجود معلول را ضروری نمی کند .مثلن اگر کاغذ خیس باشد با کبریت زدن نمی سوزد .
علل وجودی عللی ست که مربوط به وجود یک شیء است علت فاعلی که ماهیت را به صحنه ی هستی بیاورد .مثلن نجاری میزی را می سازد برای چه؟جواب آن میشود تعریف علت غایی.
علل ماهوی :ماهیت یعنی جنس و فصل .اینجا جنس و فصل یعنی صورت و ماده اگر ماهیت را در نظر گرفتیم دو علل اساسی تشکیل دهنده ی ماهیت است : ماده و صورت .
علل موعده کمک کننده به علت فاعلی است . مثلن نجار با کمک میخ ،میز می سازد (میخ)هم علت است اما علت کمک کننده به فاعل .
وقتی می گوییم علت فاعلی و غایی که شیئی بخواهد وجود پیدا کند از این لحاظ نام آن را علل وجودی گذاشته اند .
اگر برگردیم به حرف ارسطو ،جستجوی نخستین علت ها یعنی به سراغ نخستین علت فاعلی رفتن.نخستین علت غایی .نخستین علت صوری و نخستین علت مادی .
بنابراین الهیات عام =متافیزیک :بررسی مسائل بنیادی مربوط به نظام و جهان هستی مهمترین بخش فلسفه است زیرا مبانی نظام هستی را بررسی می کند . در الهیات خاص بحث درباره ی واحب الوجود بالذات است .هر موجودی ذاتی دارد (مثل حیوان ناطق)-صفاتی دارد (مثل آدم خوب)و افعالی (کاری که انجام می دهد).
در بحث خدا این سه موضوع مطرح است:ذات /صفات /افعال که بحث حدوث و قدم عالم است که عالم فعل خداست .
باید بدانیم ماهیت در دو معنا بکار می رود :۱٫یا روبروی وجود است که می گوییم اصل موجودات یا ماهیت ۲ یک معنای دیگر آن در معنای وسیع کلمه یعنی حقیقت .
وجود یا واجب است یا ممکن .یعنی یا هستی اش از خودش است یا از دیگری .واجب یا واجب بالذات است یعنی هستی اش از خودش است یا واجب بالغیر یعنی ممکن الوجود است یعنی هستی اش از غیر است یعنی وجود ممکن است به آن تعلق بگیرد به شرط آنکه عامل بیرونی در آن تاثیر بگذارد .ممکن الوجود فقط بالذات داریم ،بالغیر نداریم .امکان به غیر نداریم .
ممکن بالذات یعنی چیزی که ذاتن نیاز به غیر دارد و چون ذاتن نیاز به غیر دارد در واقع محدود است از این محدودیت به ماهیت تعبیر می کنیم .
وجوب یعنی ضرورت هستی برای چیزی .به دلیل وسعت دامنه ی موضوع مطالب فشرده بیان شده اند واختصاص تمام موارد به این شماره مقدور نیست. در نوشتاردیگری در خصوص بحث حدوث و قدم صحبت خواهد شد .
در شناخت ابن سینا؛ و کشف نیروی اندیشه در موجودات و طبیعت
پرینتباید بدانیم ماهیت در دو معنا بکار می رود یا روبروی وجود است که می گوییم اصل موجودات یا ماهیت و یک معنای دیگر آن در معنای وسیع کلمه یعنی حقیقت
https://sedayehamvatan.ir/?p=12199
برچسب ها
نوشته های مشابه
ثبت دیدگاه
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
Saturday, 7 December , 2024