دکارت مساله ی علت غایی را نفی می کند اما در مورد پاداش جهان آخرت چیزی نمی گوید. برای فلاسفه ی عقل گرا "اثبات وجود خدا بحث اساسی ست و می گویند تا خدا را اثبات نکنیم نمی توانیم حرف دیگری بزنیم. مانند دکارت ،اسپینوزا و لایب نیتس .

باروخ اسپینوزا فیلسوف خردگرای یهودی اهل هلند بود.کتاب مهم وی اخلاق است که پس از مرگش منتشر شد .اسپینوزا از فیلسوفان بسیار تاثیرگذار در غرب است که فیلسوفان زیادی از او تاثیر پذیرفته اند از جمله هگل؛  و گفته ی مشهوری دارد که “اساسن یا باید اسپینوزایی بود یا که فیلسوف نبود”. همچنین اسپینوزا بر کانت، لایب نیتس، گوته، مارکس، روسو، شلینگ، فیخته، شوپنهاور، نووالیس، آلتوسردلوز و هردر تاثیرگذار بود. دلوز اسپینوزا را شاهزاده ی فلاسفه می نامد.
اسپینوزا دوئالیسم (دوگانه انگاری) دکارت را مورد تردید قرار داد و سه جوهر خدا، نفس و ماده یا حسم را در یک واحد قرار داد. اسپینوزا اسفار موسا را مورد نقد قرار داد و همین امر مورد لعن و نفرین قرار گرفتنش از سوی خاخام های یهودی شد حتا مورد سوء قصد قرار گرفت. او برای گذراندن زندگی خود عدسی می تراشید و همین امر موجب تشدید وخامت بیماری ریوی و مرگ او شد.
اسپینوزا پیشنهاد استادی دانشگاه هایدلبرگ را مبنی بر اینکه از آزادی پژوهش های فلسفی اش برای رد دین استفاده نکند را قبول نکرد و در جواب گفت: “از آنجا که نمی دانم مرزهای آزادی فلسفی برای این که دین برانداخته نشود کجاست نمی توانم از فرصت به دست آمده استفاده کنم.”
اسپینوزا در سال ۱۶۶۵ مورد تکفیر قرار گرفت به این مضمون که:”به قضاوت فرشتگان و روحانیون ما، باروخ اسپینوزا را تکفیر می کنیم؛ از اجتماع یهودی خارج و او را لعن و نفرین می کنیم ؛تمامی لعنت های نوشته شده در قانون بر او باد؛ در روز بر او لعنت باد؛ و در شب بر او لعنت باد؛ وقتی خواب است وقتی بیدار است بر او لعنت باد، وقتی بیرون می رود و وقتی باز می گردد بر او لعنت باد. خداوند او را نبخشد و خشم و غضب خدا علیه او مستدام باد. خداوند نام او را در زیر این خورشید محو کند و او را از تمامی قبایل اسراییل خارج کند. ما شما را نیز هشدار می دهیم که هیچ کس حق ندارد با او سخن بگوید چه گفتاری و چه نوشتاری . هیچ کس حق ندارد به او لطفی کند. کسی حق ندارد با او زیر یک سقف بماند و در دو متری او قرار بگیرد و هیچ کس حق ندارد از او نوشته یی بخواند.”
اسپینوزا تا آخر عمر به تنهایی زندگی کرد و هرگز ازدواج نکرد. اکنون به مسائل مهم در فلسفه ی اسپینوزا می پردازیم.
مسائل اساسی او عبارت بودند از:۱٫معرفت ۲٫علت غایی(که به آن باور نداشت)۳٫اختیار انسانی
سوال اینجاست که چرا اسپینوزا ابتدا مساله ی جوهر را مطرح می کند؟ زیرا دغدغه هایش به جوهر بر می گردد. هر فیلسوفی در واقع دریچه ی جدیدی را به ما نشان می دهد که دنیا را از آن دریچه بنگریم. آیا ما جهان دیگری داریم که در آن خداوند به ما پاداش می دهد یا ما را عقوبت می کند؟ این مساله ی اسپینوزاست .
دکارت مساله ی علت غایی را نفی می کند اما در مورد پاداش جهان آخرت چیزی نمی گوید. برای فلاسفه ی عقل گرا “اثبات وجود خدا بحث اساسی ست و می گویند تا خدا را اثبات نکنیم نمی توانیم حرف دیگری بزنیم. مانند دکارت ،اسپینوزا و لایب نیتس .
“تعریف جوهر اسپینوزا”
جوهر آن چیزی است که به خود تعریف می شود و قائم به ذات است . علت خود است و برای بودن،به چیزی غیر از خود نیاز ندارد .این تعریف مانند هگل است با پایان ناپذیر حقیقی هگل می توان آن را یکی دانست اما تفاوت عمده دارند . هگل در آخر به جوهر می رسد اما اسپینوزا اول جوهر را مطرح می کند . برای هگل جوهر جزء مقولات است که در قلمرو ذات قرار می گیرد . تعریف هگل از جوهر این است که جوهر بدون عرض و عرض بدون جوهر وجود ندارد . اسپینوزا مانند تمام کسانی که جوهر را اثبات می کنند می گوید این همه تغییرات باید برآمده از امرمطلق یگانه باشد .
اسپینوزا می گوید یک جوهر بیشتر نداریم و آن خداوند است . چون اگر دو جوهر فرض کنیم نمی توانیم برای آن تعریف ارائه کنیم و در این صورت با فرض وجود دو جوهر یکی قوی تر و دیگری ضعیف تر از آن یکی ست .
دغدغه ی مهم و اساسی دیگر اسپینوزا مساله ی اختیار انسان بود . در مورد کثرت از اسپینوزا سوال می کنند، می گویند کثرت از کجا آمده؟ می گوید از خدایی که گفتم . جوهر دارای صفاتی ست دو صفت آن مشخص تر است. یکی صفت امتداد است و دیگری صفت اندیشه .این صفات ذاتی جوهر هستند که اسپینوزا آنها را از جوهر بیرون کشیده است .در واقع این جوهر ذات واحد وابسته به خودش است اما جلوه ای هم دارد و به وسیله ی این دو صفت خودش را نشان می دهد و این دو صفت حالاتی هم دارند که یکی جسم است و دیگری نفس .
اسپینوزا می گوید ما جوهر را داریم که گفتیم اکنون ما یک طبیعت خلاق (طبیعت طبیعت ساز)داریم که جوهر است ویک طبیعت مخلوق داریم (طبیعت طبیعت شده)و به نگاه ما بستگی دارد که چه موقع خدا را می بینیم و چه موقع طبیعت را .
خدای اسپینوزا چه خدایی ست که گاهی طبیعت مادی می بینیم و گاهی خدا؟ از او می پرسند خلق چگونه صورت گرفت؟
می گوید اراده معنا ندارد . خداوند به” ضرورت ذات “می آفریند. هیچ اراده یی هم نه در زمان آفرینش وجود داشته و نه هرگز خواهد داشت  و هر اتفاقی هم که می افتد به ضرورت ذات خداست .
“مساله ی اراده”
او اراده یی ندارد و مساله ی اراده ی انسان را مطرح می کند .دکارت می گوید اراده ی انسان نزدیک به اراده ی خداست. اسپینوزا می گوید انسان به ضرورت ذات آفریده شده ،به جبر آفریده شده و اراده یی ندارد . انسان مجبور است . و بازخواست ندارد. وقتی به ضرورت ذات آفریده شده یعنی اختیار و اراده ندارد پس مسوول نیست و غایتی وجود ندارد که در برابر کار خوب پاداش یا در مقابل کار بد عقوبت داشته باشد. هر کسی که باعث شود به کسی آسیب و ضرر برسد طبق قوانین اجتماعی باید جلوی او را گرفت و عقوبتش کرد . می گویند دست خودش نبوده عمدی نبود. اما اسپینوزا می گوید باید قوانین اجتماعی رعایت شود تا نسل بشر از میان نرود .این نظر او هابزی است .
معرفت مساله ی عشق خداوند به انسان را مطرح می کند و می گوید خود خدا  به ضرورت ذات وجود دارد و بشر را هم به ضرورت ذات بوجود آورده پس نمی تواند او را دوست داشته باشد انا انسان می تواند به خدا عشق داشته باشد زیرا تا به اندازه یی انفعالات انسانی دارد .
“تعریف کامل ترین موجود و شرایط یک تعریف از نظر اسپینوزا”:
تعریف باید به گونه ای باشد که آن تعریف بتواند تمام خواص موضوع را استنتاج کند اسپینوزا این تعریف را در بخش اول اخلاق می آورد و مهمترین مساله که در آن ذکر می کند “علت خود “است جوهر یا کامل ترین موجود آنست که علت خود باشد .علت خود چیزی است که ذاتش مستلزم وجودش باشد و می توانیم تمام صفات و خصوصیات آن را استنتاج کنیم.
حال باید پرسید چرا کامل ترین موجود “علت خود”است و وجودی ست که بالضروره ذاتش مستلزم وجودش است؟
علت خود یعنی خداوند به هیچ چیز برای پدید آمدن نیاز ندارد و از جهت دیگر هم کامل ترین موجود است چون ذاتش مستلزم وجودش است یگانگی وجود و ماهیت یکی از دست آویزهای مهم فلاسفه در اثبات وجود خدا و تفاوت آن با موجودات دیگر است در مورد موجودات دیگر می توانیم تصور کنیم وجودشان از ماهیت شان جداست :
دلیل اول: ما موجودات ممکن هستیم و چون ممکن هستیم در حال تغییریم و در نهایت چیزی که در حال تغییر است از بین رفتنی ست .
دلیل دوم: تونایی تفاوت گذاشتن بین وجود و ماهیت به این دلیل است که آن شی در خودش نقصی دارد یعنی یگانگی و وحدتی که باید را ندارد و نشانه ی این است که علتش چیزی غیر از خودش است .
“برهان وجودی اسپینوزا برای اثبات خدا”
اسپینوزا می گوید ما یک سری تصورات بسیط داریم. این تصورات بسیط چه جور تصوراتی هستند؟ اینها تصوراتی هستند که یا خودشات کاملن واضح و متمایزند یا از تصورات واضح و متمایز ناشی می شوند. این تصورات بسیط در دکارت مفاهیم فطری و جوهر هستند. اسپینوزا به دلیل اینکه ریاضی دان بود بعضی از مفاهیم اساسی ریاضی و فیزیک را هم بسیط می دانست. تصور حرکت، تصور کنیت و همینطور شکل و بعد و امتداد. اینها اصول متعارفه نیستند. چون چیزی را تصدیق نمی کنند. اما تصورات اساسی هستند که یک نظام فلسفه می تواند مطابق با آنها ساخته شود.
دکارت مفاهیم مشترک را بسیط می داند و نتایج که از این تصورات بدست می آید را هم بدیهی می داند و به آنها تصورات بسیط می گوید . اسپینوزا مفاهیم مشترک را در گروه تصورات بسیط قرار می دهد و می گوید مفاهیم مشترک بر خلاف تصورات بسیط علوم متعارفه هستند .مثل هندسه ی اقلیدسی.و در مورد تصورات بسیط می گوید :
همه ی آنها باید صادق باشند مثلن وقتی که ما یک کره را در نظر می گیریم به ما تصور صادق می دهد چون نیم دایره ای است که به دور قطر خود می چرخد .این نیم دایره وقتی می چرخد تبدیل به یک کره می شود این قضیه را اصلی ثابت می داند اگر بگوییم نیم دایره دوران نمی کند، اینطور نیست چون دوران می کند و اگر آن را به مفهوم کره وصل نکنیم صادق نخواهد بود .
کذب عبارت است از اینکه ما در مورد یک موضوع امری را تصدیق کنیم که در مفهومی که از آن موضوع داریم وجود نداشته باشد. نتیجه این است که تصورات بسیط مثلن نیم دایره ،حرکت و ….حتمن درست است.
اسپینوزا می گوید زمانی می توانیم برای اشیا توضیح دهیم که با جوهر سر مویی در ارتباط باشند و اگر چنین اتفاقی نیفتد دچار خطا خواهیم شد. اسپینوزا به ما می گوید که خداوند وجود دارد. اگر این قضیه را قبول نداری فرض کن که خدا وجود ندارد در این صورت ذاتش مستلزم وجود نخواهد بود اما قبلن گفتیم که وجود به طبیعت جوهر متعلق است .این مساله درست نیست بنابراین خدا ضرورتن وجود دارد و در نهایت این برهان به این مطلب بر می گردد که اگر ماهیت یا طبیعت یک شی ء مستلزم وجودش باشد آن شیء به ضرورت موجود است .پس خدا جوهری است که وجود او به ماهیتش بر می گردد یا جوهری است که وجودش از تعریف او ناشی می شود. اسپینوزا می گوید ماهیت یک شی چیزی است که ممکن نیست شی بدون آن و یا اینکه آن بدون شی وجود پیدا کند یا حتا به تصور در آید. تفاوتی که این تعریف با تعاریف قبلی دارد این است که تعاریف قبلی می گفت ماهیت چیزی است که شی بدون آن پدید نمی­آید اسپینوزا می­گوید ماهیت هم بی شی بوجود نمی­آید و شی هم بدون ماهیت پدید نمی آید .
قرون وسطایی ها از جدایی ماهیت و وجود در تمام اشیا صحبت می کنند. اما اسپینوزا به گونه­ای که گفتیم  به نظر او ما اشیا جزیی را هرگز نمی توانیم بدون خداوند تصور کنیم. در حالی که خداوند اصلن متعلق به ماهیت اشیا نیست تمام اشیا وجودشان به خدا وابسته است اما ما می توانیم خدا را بدون اینکه او را مرکب از اشیا جزیی تلقی کنیم تصور کنیم .ماهیت یک شی مستلزم خود شی است و آن شی مستلزم ماهیتش.
ماهیت کوه این است که دره داشته باشد. یعنی اگر دماوند کوه است دره ای هم دارد و اگر دماوند دارای دره است پس آن  حتمن کوه است . در مورد خداوند اگر xخداوند است پس وجود دارد و اگر x وجود دارد او خداوند است. همین طور می فهمیم که تنها خداوند است که ذاتش مستلزم وجودش است چون اگر وجود به ماهیت انسان نسبت داده شود پس باید بگوییم کهx وجود دارد x انسان است و اگر x انسان است xوجود دارد ولی این کاذب است چون ما می توانیم انسان را غیرموجود تصور کنیم آن گزاره ی دوم که اگر x موجود است xانسان است کاملن کاذب است چون تمام اشیا موجود انسان نیستند خداوند وجود را به شی داده اما ماهیتش ربطی ندارد .تعریف ماهیت را که گفتیم برهان وجودی محسوب می شود اعترافی به اعتبار این برهان وجودی شده است . این برهان تعریفی از خداوند بعنوان موجود ارائه داده اما اثبات نمی کند که وجود دارد .شخصی به نام اولدنبرگ هم اعتراضی به اسپینوزا کرده و می گوید وقتی با مفاهیم قضیه یی می سازیم  این مفاهیم مربوط به ذهن ما هستند و چون ذهن می تواند چیزهای لاوجود را تصور کند.
ما از صرف مفهوم نمی توانیم وجود او را اثبات کنیم. پاسخ اسپینوزا این است که :”تنها در مورد صفت یعنی شیئی که به واسطه ی خود و در خود به تصور در می آید می توانیم بگوییم از تعریف و تصورش وجودش قابل استنتاج است .” در کتاب اخلاق اسپینوزا از اصول متعارفه و موضوعه یاد شده است. می خواهیم ببینیم مقصود از آنها چیست .اصول متعارفه و موضوعه هر دو از تصدیقات هستند . تعاریف تصورات هستند .اصول متعارفه بدیهی هستند و لزومی به اثبات ندارند اصول موضوعه قابل انکارند اما قضایای مسلمی هستند که بعنوان واسطه به کار می برین تا قضایای دیگر را اثبات کنیم روش اسپینوزا در فلسفه ی اخلاق این است که اول تعاریف (تصورات)را می آورد و بعد از آن اخلاقیات را مطرح می کند که امر مهم برای او اصول متعارفه است .
دغدغه ی اسپینوزا اثبات وجود خداوند است و همانطور که گفتیم خدا برایش علت خود است . ذاتش مستلزم وجودش است .مساله ی وجود و ماهیت از قرون وسطا مطرح شده و از ابن سینا گرفته شده است. وی گفته است ما یک وجود داریم و یک ماهیت .در همه ی موجودات این دو را می توانیم از هم جدا تصور کنیم بجز “خداوند”.فقط در خداوند است که وجود و ماهیت یکی است .شیئی که متناهی است در نوع خود .هر شیئی که به وسیله­ی شی دیگر محدود شود .همه ی موجودات به وسیله ی یک شی دیگر محدود می شوند. فقط خداوند است که علت خود است و شی متناهی نیست .
فکری با فکر دیگر محدود می شود اما ممکن نیست فکری با یک جسم محدود شود و جسمی با فکر. نتیجه این که “هرچیزی با نوع خود می تواند محدود شود.” جوهر را تعریف کردیم اما صفت یعنی شیئی است که عقل آن را بعنوان “مقوم ذات ” ادراک می کند یعنی مقوم ذات جوهر است.
در تعریف حالت باید گفت احوال جوهر یا چیزی که در شی دیگر وجود دارد به واسطه ی آن به تصور در می آید. خدا موجودی مطلقن نامتناهی است یعنی جوهر خدا که از صفات نامتناهی تشکیل شده هر یک از این صفات بیان کننده ی ذات نامتناهی اوست . خداوند مطلقن نامتناهی است. منظورمان این نیست که در نوع خود نامتناهی است زیرا در این صورت می توانیم صفات را از آن سلب کنیم اما مطلقن نامتناهی چیزی است که صفاتش جزء ذاتش است هیچ نفی و سلبی در اینجا وجود ندارد .
“بحث اختیار”
ما به آن چیزی که به صرف ضرورت طبیعتش موجود است و به محض اقتضای طبیعتش به افعالش موجب است ،اختیار می گوییم .چون مساله ی ذات را مطرح می کنیم خداوند به خاطر طبیعتش موجود است و کسی آن را به وجود نیاورده .مختار به کسب می گوییم که فقط به اقتضای طبیعتش افعالش اجباری است ( موجب است) افعالش ضرورت ذاتی دارد . مجبور آنست که به موجب شی دیگر به یک نسبت معین در وجود و افعال موجب است .
“فرق موجودات و خداوند”:
خداوند به ضرورت ذات وجود دارد و افعالش به خاطر طبیعتش ضروری است اما موجودات دیگر وجودشان به خاطر و وابسته به موجود دیگر است و به همین دلیل مجبور هستند .
تعریف سرمدیت :
وقتی من می­گویم سرمدیت، منظور از آن  نفس وجود است. چرا؟ چون ما تصورمان این است که وجود ضرورتن از تعریف شی سرمدی ناشی می شود چون این گونه وجود مثل ذات شی حقیقب سرمدی است و ممکن نیست به وسیله­ی زمان تبیین شود. در سرمدیت ما مداخله ی زمان را نداریم. شناسایی حقیقی ما زمانی ست که آن را به وجه سرمدی آن بشناسیم یعنی ارتباطش را با وجود والا و سرمدی درک کنیم .
مساله ی مهم دیگر در فلسفه ی اسپینوزا روش شناسی است. روش شناسی با روش متفاوت است. روش شناسی از زمان بیکن با اصطلاح متدولوژی با منطق علمی و عملی هم گفته شده است . ما روش های گوناگون را بررسی می کنیم و می بینیم که هر کدام از روش ها چه ابزارهایی به کار برده اند و از آن ابزارها چگونه استفاده کرده اند. از قرن هفدهم اولین شخص بیکن بود که آن را ابداع کرد. روش اسپینوزا ریاضیاتی بود .از یک سری اصول متعارفه و موضوعه و تعریف ها استفاده می کنیم برای اینکه یک قضیه را به سرانجام برسانیم .
تعریف دکارت از مفهوم فطری این بود که مفهومی ست که همیشه از بدو تولد همراه انسان وجود دارد مانند مهری که صنعتگر به ساخته ی خودش می زند و دستخوش تغییر نمی شود. اسپینوزا در کتاب رساله درباره­ی اصلاح فاهمه می­گوید چه ابزاری برای تحقیق و روش درست لازم داریم. ما به تصور حقیقی معلوم که تمام کارها بر آن مبتنی است مفهوم فطری می گوییم این ابزار معیاری به دست می­دهد که ذهن درست هدایت شود.در قواعد عقلی و ریاضیات این مفاهیم مشخص اند .
اسپینوزا می گوید من اگر به X آگاه نباشم و برای من کاملن روشن نباشد در آن صورت به خودم هم آگاهی ندارم .معیار حقیقت باید تصور طبیعی و معلوم و اولیه باشد .یک تصور حقیقی به آن چیزی می گویند که خودش علامت خودش و اساس روش و مقدم بر روش است. روش اساسن چیست؟ یک شناخت تاملی ست و بیشتر اندیشیدن درباره ی معلومات و سنجش درستی و نادرستی آنهاست .تصورات حقیقی معلوم را برای ما روشن می کند .کار روش اثبات قضیه نیست ما به یک روش فرآیند بالفعل استدلال را برای اشیا نمی خواهیم بررسی کنیم بلکه با تشخیص تصور حقیقی و تحقیق در ماهیت آن، باید ماهیت درست را بفهمیم .
روش با تصورات درستی که معنای آن واضح و روشن نباشد کاری ندارد و اگر تصورات حقیقی معلوم داشته باشیم و ماهیت تصور حقیقی معلوم را هم بشناسیم و با روش درست پیش برویم قطعن آن چیزی که به آن می رسیم درست است . سوال اینجاست که آیا ما می توانیم حقایقی را بطور تصادفی بفهمیم؟ غریزه چیزهایی را می فهمد اما این دستیابی به حقیقت نیست آنچه که ما اتفاقی در می یابیم هرگز نمی تواند حقیقت را به دست دهد باید طرحی عامدانه داشته باشیم برای اینکه به آن هدف برسیم . روش صحیح طریقی است که به کمک آن حقیقت و ماهیت ذهنی اشیا یا تعاریف درست را با نظم و ترتیب دقیق بفهمیم .کار شناسایی قالب ریزی شده و بطور مشخص به دنبال ماهیت حقیقی تصور است . روش ،با تصورات درست که مبنای آنها کاملن روشن نیست کاری ندارد . در این متن کوتاه سعی شد نظرات مهم و دغدغه های اصلی اسپینوزا بیان شود اما از آنجا که نمی توان عقاید و نظرات هر فیلسوف را به طور خلاصه و بدون شرح کافی بیان کرد به همین جهت متن دارای کاستی های فراوان است و در چهار ستون هفته نامه نمی شود فیلسوف بزرگی چون اسپینوزا را جای داد .
 
منابع :
رساله در باب فاهمه /اسپینوزا
اخلاق /اسپینوزا /  جهانگیری
اسپینوزا /کارل یاسپرس/ محمد حسن لطفی
 
………………………………………………….
 
شاهزاده فلسفه* :بنا به توصیف ژیل دلوز