می‌دانیم که بسیاری از شاعران نسبت به رویدادهای پیش و پس از کودتای آمریکایی 28 مرداد 1332 واکنش نشان داده‌اند. موضعِ شاعرانی مانند علامه دهخدا، مهدی اخوان ثالث، محمدعلی سپانلو، حمید مصدّق، فریدون تولّلی، فریدون مشیری، محمدرضا شفیعی کدکنی و... درباره‌ی کودتا و دل‌بستگی به شخص دکترمحمد مصدّق از خلال سروده‌ها و سوگ‌سروده‌هاشان آشکار است. آیا چنان‌که برخی از منتقدان معاصر گفته‌اند، نیما یوشیج هم به دکترمصدّق و دولت او التفات و ارادتی داشته است؟ در این یادداشت به بررسی چندوچون این موضوع می‌پردازیم.

آراستیم خانه و خوان را…

کارزار کوشش‌ها برای خلع‌ِید از شرکت نفت ایران و انگلیس و ملی‌کردن صنعت نفت و درپیِ آن، شکل‌گیری دولتی ملی، از درخشان‌ترین لحظه‌های تاریخ سده‌ی چهاردهم خورشیدی در حیات اجتماعی مردم ایران است. بارقه‌هایی از استقلال در دل‌ها شکل گرفته بود. باوجود درگرفتن شعله‌ی امید در دل ملتی که گویی تازه سیلی بیداری بر گونه‌اش نواخته شده بود و داشت می‌اندیشید کجای جهان و کجای زمان ایستاده است، توافقی دل‌گرم‌کننده بین کنشگران و کوشندگان سیاسی اجتماعی دست نداد. حزب توده که صاحب قوی‌ترین تشکیلات در سراسر کشور بود، به‌رغم برخی همراهی‌ها با دکترمصدّق ازجمله، آگاه‌کردن به‌موقع دولت و نافرجام‌ماندن کودتای بیست‌وپنجم مرداد ۱۳۳۲، سازِ ناهم‌سازِ خود را می‌نواخت و درمجموع دکترمصدّق را رجلی فئودال و متعلق به جریان سرمایه‌داری جهانی و وابسته به آمریکا معرفی می‌کرد. نیروهای ملی و رجال آزادی‌خواه هم در میدان مبارزه بودند؛ اما فقدان شبکه‌ای هماهنگ‌کننده نتوانست آن‌ها را در راهی که ملت برگزیده بود، به انسجامی دلخواه و سرنوشت‌ساز برساند و بنیان استبداد و سلطنت را برکند. انگلیس و آمریکا هم در پشت‌ِپرده مشغول کار خود بودند. آتش نقار و نفرت هر روز تندتر می‌شد. بازیگران اصلی هرروز به هم بی‌اعتمادتر می‌شدند. سرانجام آنچه نباید، با کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد رقم خورد: سقوط دولت ملی دکترمصدّق، بازگشت شاهی زخم‌خورده به قدرت. جان‌گرفتن اطرافیانی به‌شدت کین‌توز و پایان‌‌یافتن نمایش مشروطه‌طلبی دربار.

یا مرگ یا که راهِ مصدّق

در همین زمان، از تندوتیزترین نیروهای سیاسی تا پیران کارکشته و دنیادیده به میدان مبارزه کشیده شدند. این به‌میدان آمدن از هر دست و هر نوعی بود. اهل قلم و ادب هم در این کارزار گاه با سرودن شعرهایی در ستایش دکترمصدّق و گاه در نکوهش و استهزای او نقش بازی کردند. از سویی، مردی گذشته از مرز هفتادسالگی، دوران‌دیده و سردوگرم‌چشیده، رجلی روشن‌بین و آزادی‌خواه، ادیبی یگانه چون علامه‌ی دهخدا که عمرش را در تکاپوهای برانداختن بنیان استبداد در ایران به سر برده بود، در ستایش مصدّق گفت: «بنمود مصدّقتان آن نعمت و قدرت/ کاندر کفتان هست از آن سر مگرایید/ گیرید همه از دل و جان راه مصدّق/ زین ره به درآیید اگر مرد خدایید…» (خسروانی، ۱۳۹۹: ۱۱) و ادبیات‌شناسی بی‌همتا هم‌چون بدیع‌الزمان فروزانفر، در نادرترین لحظه‌ای که شعرش با حیات اجتماعی روزگارش گره خورده بود، قطعه‌شعری با نام «تبریک به مصدّق» سرود: «ای مصدّق تو را ثنا خوانم/ گرچه برهم‌زنِ سنا دانم» و تا پایان عمر، پیشِ ارباب سلطنت در هراس و شرمناکی این قطعه‌ی ستایشی به سر برد (بنگرید به شفیعی کدکنی، ۱۳۹۰: ۴۴۱-۴۴۲).

در سوی دیگر هم، در آتش تکاپوهای اجتماعی و شعله‌های درگرفته‌‎ی هیجانات جامعه، برخی از شاعران جوان که اغلب دل‌سپردگان حزب توده بودند، متأثر از تبلیغات پردامنه‌ای که درگرفته بود، در کنار مقاله‌نویسان حزب، در نکوهش کاروکنش مصدّق کم نگذاشتند. شاعر نوگرای تازه‌به‌میدان‌آمده، مهدی اخوان ثالث، در دی‌ماه ۱۳۳۱، در شعری با نام «سترون»، دکترمصدّق را ابر سترونی خواند که «فضا را تیره می‌دارد، ولی هرگز نمی‌بارد»؛ زیرا «کاهدودی حیله‌گر با اشکی آویزان» بیش نیست (اخوان ثالث، ۱۳۸۸: ۵۳-۵۶). این همان اخوان است که چندسال بعد وقتی با همگنان در بند بود، در هواخوری‌های زندان لشگر زرهی مصدّق را با اشتیاق از دور می‌پایید و بعدها آن شعر بلندآوازه‌ را سرود: «دیدی دلا که یار نیامد/ گرد آمد و سوار نیامد.» از همین روزگار است که اخوان ثالث دیگر تا آخرین دم عمر، آن مهر عمیق را از پیرمرد برنگرفت.

شکنجه بود و بلا بود و بند بود و عذاب

پس از کودتا، دستگاه امنیت شاه، از هرکسی که نشانی از همراهی با دولت دکترمصدّق داشت، نسق کشید. برای زدودنِ مِهر دکترمصدّق از ذهن و زبان نخبگان و توده‌ی مردم از هیچ کوششی دریغ نشد. ازسویی، دهخدا، به‌تهمتِ همدلی و همراهی با دولت دکترمصدّق تاوان خود را به ناروا پس داد. ازسویی‌دیگر، خانه‌ی شاعری مانند تولّلی به آتش کشیده شد. عوامل دولت برآمده از کودتای آمریکایی سرگرم وادارکردن کنش‌گران ریزودرشت به نوشتن «تنّفرنامه‌ها» و بیزاری از مصدّق و دولت او و سرودن «توبه‌نامه‌ها» شدند. چه بسیار جوانان آرمان‌گرا که بر اثر همین جبرِ ناگزیر، تا مدت‌ها و بلکه تا پایان عمر در شرمساری این نوشته‌ها روان خود را آزردند. به‌‌گفته‌ی کسی که خود طعمِ تلخِ زندان را چشید، کودتای ۲۸ مرداد برای نسل آرمان‌خواه، بیش از یک شکست سیاسی پیامد داشت: «این شکست سرآغاز یک دوره‌ی طولانی وهن و خفّت اخلاقی بود که بسیاری از افراد نسل جوان در معرض آن قرار گرفتند» (دریابندری، ۱۳۸۵: ۲۴۸).

به‌رغمِ «توبه‌نامه‌ها» و «تنفّرنامه‌ها» که زیر فشارهای شکننده و خفت‌آمیز ستانده شد، بسیاری از اهل فرهنگ و ادب، تازه به‌صرافتِ یادکرد دکترمصدق در آثار خود افتادند. اگر تا پیش از کودتا، رگه‌هایی از تردید در آثار ادبی شاعران –عمدتاً نزدیکان یا اعضای حزب توده- نسبت به مصدّق وجود داشت، پس از کودتا تقریبا هرچه از شاعران جامعه‌گرای آن روزگار درپیوند با مصدّق منتشر شده است، درون‌مایه‌ای ستایش‌آمیز دارد یا مرثیه‌هایی است در سوگ او. برخی با زبانی ناپخته و احساساتی (کارو و کار) موج‌ رومانتیسم اجتماعی را ادامه دادند. دیگرانی هم البته بودند که در روزگار سیاهِ شکست، با تیشه‌ی خیال به تراشیدن انحناهای تن معشوق از مرمر شعر سرگرم شدند و بر بیدادگاه‌های برکشیدگان کودتای آمریکایی و پژمردگی دل‌وجان مردم چشم بسته بودند. پس از درگذشت مصدّق در چهاردهم اسفند ۱۳۴۵، نام او در سروده‌های شاعران معاصر بیش‌ازپیش شنیده شد (برای آگاهی بیش‌تر، بنگرید به: خسروانی، ۱۳۹۹: ۱۱).

بشکفت بس شکوفه و پژمرد

در روزگاری که زمانه‌ی کشاکش‌ها و برآمدن‌ها و برافتادن‌ها بود و اندکی بعد هم در پی کودتا «طبل توفان از نوا افتاده بود»؛ باوجود انکار و شبه‌افکنی اصحاب «مجله‌ی سخن»، نام نیما یوشیج به‌شایستگی باعنوان پیشاهنگ دگرگونی صورت و سیرت شعر فارسی در سده‌ی چهاردهم خورشیدی تثبیت شده بود. در این میدان هماوردی نداشت و همگان خواه‌وناخواه، به این پیشگامی گردن گذاشته بودند. شعر نیما تقریبا همواره دوشادوش زندگی راه آمده است، گاه با رنگی از رومانتیسم و گاه با رگه‌های پرخونی از نمادگرایی خاص او. دو دهه‌ی پایانی عمر او ازنظر بیان نمادگرایانه‌ی وقایعِ روزگار برجسته است. شعرش در این دوره با تحولات اجتماعی آمیختگی تام‌ّوتمام دارد. دوره‌ای است که شعرهایش به تکامل زبانی و مضمونی رسیده و سروده‌هایش ازنظر غنای مضمون‌های اجتماعی پربار و پرمایه است.

آیا می‌توان شعر او را از سیاست برکنار دانست؛ یعنی می‌توان تصور کرد چنان روحِ هوشیار، حساس و اثرپذیری، به همه‌ی آن هیاهوهای پیش‌وپس از کودتا، زنده‌بادها و مرده‌بادها، شوروشعف‌ها، خیابان‌برسرگذاشتن‌ها، جوانه‌زدن‌های امید در دلِ ناامیدان، شکست‌ها، کشتن‌ها، شکنجه‌ها، دربه‌دری‌ها و تحقیرها بی‌اعتنا بوده باشد؟ او که ادبیاتِ بی‌طرف را مفهومی خیالی و بی‌معنی دانسته و گفته است: «ادبیاتی که با سیاست مربوط نبوده، در هیچ زمان وجود نداشته و دروغ است» (یوشیج، ۱۳۹۴: ۱۹۰).

ادبیات‌شناسان بزرگ روزگار ما (برای نمونه: استادان تقی پورنامداریان، سعید حمیدیان) به‌درستی در تحلیل دهه‌ی پایانی زندگی نیما، سروده‌های این دهه را با حوادث زمانه کاملا در پیوند نشان داده‌اند. این درآمیختگی البته نیازمند تأویل است؛ زیرا چنان‌که شیوه‌ی نمادگرایانه‌ی نیما است، از اشاره‌ای مستقیم به شخص یا رخدادی مشخص در شعرهایی ازاین‌دست پرهیز می‌کند. اصولاً نیما از مستقیم‌گویی گریزان است. به دیگران هم توصیه می‌کند از تکرار مستقیم عبارت‌های توده‌ی مردم و به تعبیری از شعاردادن و شعارزدگی باید پرهیز کرد: «اگر شاعر نتواند یک مطلب عادی و به‌گوش‌همه‌رسیده را قوی‌تر از آن اندازه قوّت که هست نشان دهد، اگر شاعر نتواند معنی را جسم بدهد و خیالی را پیش چشم بگذارد [و] با داستان‌های خود ثابت بدارد یا باطل کند؛ کاری نکرده است» (همان: ۱۹۱).

ازاین‌رو، تأویل امروزی ما از شعری که در کشاکش‌ شعله‌برآوردن شوق و جاری‌شدن سرود آزادی بر زبان‌ها یا شکستِ خفقان‌آور و سکوت مرگ‌باری که در جان جامعه و مردم درگرفت، امری ناگزیر است. نیما خود گفته است: «من با درنظرگرفتن مشکلات مردم چیز می‌نویسم و کار می‌کنم… آی جانگداز است درکِ غم و حسرتِ مردم… من زندگی‌ام را با شعرم بیان کرده‌ام… من خواستم دیگران هم بدانند چطور بهتر می‌توانند بیان کنند و اگر چیزی گفته‌ام، برای این بوده است و حقی را پشتیبانی کرده‌ام؛ زیرا زندگی من با زندگی دیگران آمیخته بود و من طرفدار حق و حقیقت بودم» (یوشیج، ۱۳۸۷: ۱۴۱-۱۴۲).

با چنین چشم‌اندازی، منتقدان از تحلیل‌های اجتماعی و تأویل‌های متعهّدانه‌ی شعرهای این دوره گریزی ندارند؛ چون بی‌گمان شاعری چون نیما با آن روح حساس و شامه‌ی تیز، نمی‌توانسته است نسبت به تحولات دوره‌ی پیش‌وپس از کودتا بی‌تفاوت بوده باشد. شعر نیما در این دوره، تقطیر فروبستگی زمانه است. رگه‌های تلخ‌کامی از شعرهای اندک‌شمار او در سال‌های پایانی عمر بیرون زده است. دوره‌ای که باوجود ناملایمات زندگی و رنجوری احوالات شخصی، اوج فرزانگی و فرهیختگی نیما است. زبان او در نهایت پختگی است. از ناهمواری‌ها و درشتناکی‌های زبانی شعرهای پیشین تاحدودی برکنار است. سمبولیسم دلخواه او در وسیع‌ترین میدانِ تداعی‌ها رخ می‌نماید. دایره‌ی تأویل‌پذیری شعرش به کمال رسیده است.

از همین منظر است که برخی پژوهندگان شعر نیما، بر این وجه از شعر او انگشت گذاشته‌اند که با شکل‌گیری مظاهر جنبش ضداستعماری ایران به رهبری دکترمحمد مصدّق، نشانه‌هایی هم از خوش‌بینی و امیدواری در شعرهای نیما نطفه می‌بندد. برای نمونه، شعر «سوی شهر خاموش» (۱۳۲۸) را نخستین تظاهر این خوش‌بینی دانسته‌اند (خامه‌ای، ۱۳۶۸: ۶۴) یا در بررسی شعر «مرغِ آمینِ» نیما که در سال ۱۳۳۰ سروده شده است، از زمینه‌های سیاسی اجتماعیِ آن؛ یعنی مبارزات نهضت ملی به رهبری دکترمصدّق یاد کرده‌اند. دکترحمیدیان در آشکارترین تأویل، در پاسخِ پرسشی مقدّر که «آیا مرغ آمین می‌خواهد چهره‌ی یکی از بزرگ‌مردان تاریخ ما و رهبر فرزانه‌ی عصر خویش، مرحوم دکترمحمد مصدّق را با نقش عظیم بیدارگری و تحر‌ّک‌بخشی‌اش تجسم دهد؟» (حمیدیان، ۱۳۸۳: ۲۸۰)، باتوجه به «ارادت نیما به این قهرمانِ رویدادهای سالِ [سروده‌شدنِ] شعر» میل دارد در تأویل مرغ آمین آن را نماد دکترمصدّق نشان دهد؛ تنها چیزی که مانع می‌شود این ادبیات‌شناسِ نامدارِ روزگار ما از پذیرش ندای درونی‌اش پرهیز کند، گستردگی میدان تداعی‌های «سمبل» است (همان‌جا). ما در ادامه به مسئله‌ی «ارادت نیما به این قهرمان [مصدّق]» می‌پردازیم.

دکترپورنامداریان نیز باتوجه به سال سروده‌شدن شعر «مرغ آمین»، آن را بازتاب امید و شور و شوقی می‌داند که به علت پیروزهای نهضت ملی به رهبری دکترمصدّق در کشور پا گرفته بود (پورنامداریان، ۱۳۸۱: ۱۲۷). وی در تحلیلِ «هست شب» (۱۳۳۴)، بند نخست شعر را (هست شب یک شبِ دم‌کرده و خاک/ رنگِ رخ باخته است/ باد، نوباوه‌ی ابر، از برِ کوه/ سوی من تاخته است) تصویر اوضاع اجتماعی ایران در روزگار مشروطه یا روی‌ِکارآمدن دکترمصدّق و مبارزات او برای ملی‌کردن نفت فرض کرده؛ اما در ادامه سطرهای سوم و چهارم این بند را به‌سود دگرگونی‌های دوره‌ی مصدّق تأویل کرده: «باد و ابر که بعد می‌آید، حکایت از اوضاع و احوال ناشی از فضای باز سیاسی کشور در خلال مبارزات و پیروزی دکترمصدّق است که مردم جرأت می‌کنند نفس بکشند و در قیام سی تیر خواسته‌های خود را به کرسی بنشانند (همان: ۳۷۱). دکترشمیسا هم شعر «مرغ آمین» را یادآور مبارزات مردم در جریان ملی‌شدن صنعت نفت دانسته و مرغ آمین را سمبل خود نیما فرض کرده است (به نقل از جعفری، ۱۳۹۴: ۲۳۰-۲۳۱).

انور خامه‌ای، باتوجه به سال سروده‌شدن شعر مرغ آمین در زمستان ۱۳۳۰، یعنی اوج پیروزی جنبش ملی‌شدن نفت و «خلع‌ید از شرکت غاصب نفت جنوب و پیروزی دکترمصدّق در سازمان ملل متحد» احتمال داده است مرغ آمین مظهر پیشگامان و پیشوایان جنبش‌های رهایی‌بخش جامعه باشد (خامه‌ای، ۱۳۶۸: ۷۵). خامه‌ای به‌صراحت نمی‌گوید این پرنده‌ی سمبولیک، نماد دکترمصدّق است؛ اما مفهوم نوشته‌ی او چیزی است در این حدود که گویی مرغ آمین نماد دکترمصدّق است. نیز برخی از پژوهشگران دیگر هم شعرهایی هم‌چون «ناقوس»، «پادشاه فتح»، «سوی شعر خاموش» و… را بازتاب همگامی نیما با «مبارزات مردمی و خصوصاً نهضت ملی به رهبری دکترمصدّق» دانسته‌اند (روزبه، ۱۳۸۸: ۷۳).

نیما یوشیج هیچ‌گاه به‌صراحت از دکترمصدّق در شعر خود نام نبرده است؛ اما چنان‌که گفته شد پژوهندگان ادبیات معاصر، شعرهایی چند از او را -پیش‌وپس از روزگار کودتا- با مسائل مرتبط با دولت ملی دکترمصدّق درپیوند دانسته‌اند. جز کنشگران عرصه‌ی سیاست و هواخواهان دکترمصدّق، بسیاری از فعالان فرهنگی و ادبی هم از عوارض کودتا بی‌نصیب نماندند. نیما نیز پس از کودتا و در روزبازارِ تهمت‌زدن‌ها و تفتیش‌ها، ظاهراً به‌تهمتِ نگهداری اسلحه و مهمّات هم خانه‌اش تفتیش شد، هم طعم بازداشت را چشید. پس از آن نیز تا مدت‌ها حقوق ناچیز او برقرار نشد.

نیما چه می‌گوید؟

چنان‌که گفتیم منتقدان در تحلیل شعرهایی از نیما که در روزگار مبارزات ملی‌شدن صنعت نفت و روی‌کارآمدن دولت دکتر مصدّق سروده شده‌اند، به‌درستی آن‌ها را با دگرگونی‌های زمان سرایش شعرها در پیوند دانسته‌اند؛ یعنی از خلال این شعرهای نمادگرایانه می‌توان سمبل‌ها را با حوادث و شخصیت‌های زمانه متناظر دانست. ازاین‌رو، اگر تنها شعرهای نیما پیشِ‌چشم ما بود، بی‌هیچ گمانی می‌شد نیما را هم در شمار مریدانِ کامل‌عیارِ دکترمصدّق نشاند. خوشبختانه نیما در نوشتن آرای خود و حوادث زندگی در قالب روزنوشت یا نامه‌های پرشمار به دیگران خسّت و تنبلی نداشته است. از این چشم‌انداز، نه‌تنها در میان معاصران خود، شاید در تاریخ شعر فارسی نمونه‌ای یگانه باشد. اکنون اوراقِ زیادی از این نوشته‌ها پیشِ‌روی ما است و بی‌گمان تحلیل شعر نیما بدون درنظرگرفتن مجموعه‌ی آثار منثور او (یاداشت‌های روزانه، نامه‌ها، ارزش احساسات و…)، ناقص است و راهی به دهی نخواهد برد.

نیما پس از کودتا چندجا به‌صراحت از دکترمصدّق انتقاد کرده است. این نکته را ما در شعر او نمی‌یابیم. در اوراقِ بازمانده‌ی یادداشت‌های روزانه‌اش این بدگمانی و بیزاری را ثبت کرده است. او به‌هیچ‌روی نظری همدلانه و تأییدآمیز نسبت به دکترمصدّق و دولتش ندارد. در یادداشتی که به‌نظر می‌رسد اندکی پس از کودتا نوشته شده باشد، او حتی قیام سی‌ام تیر ۱۳۳۱ را دسیسه می‌پندارد. به‌زعمِ او، مصدّق «دست‌نشانده‌ی اجنبی»‌ها بوده است. نیما بدونِ‌توجه به کیفیت رویدادهای منتهی به قیام سی‌ام تیر، بر آن است که باید نتیجه‌ی نهایی آن را سنجید که همانا دوری از «هر نوع مداخله‌ی خارجی» است. ازنظر او، دولت دکترمصدّق برساخته‌ی آمریکایی‌ها است و ظاهر «وقایع سی‌ام تیر مدافعه با واقعه‌ی انگلیسی‌ها» بوده است؛ «ولی این واقعه خود دسیسه‌ی قبلی استادهای پیش‌ِپرده [دکترمصدّق و کارگزارنِ دولت او؟] بود. آمریکا برای مستقرداشتن خود، از دست کشید و با پا پس زد تا مردم خوب به دولتی که او ساخته است، موافقت داشته باشند. اما دولت وقت البته فرصت جسته و در شکل و نحوه‌ی زمانی جلو رفته است. باید در نحوه‌ی زمانی هم به جلو رفته باشد؛ یعنی وقتی کاملاً شهدای تیر را مستحق افتخار ساخته باشد که در نحوه‌ی نهایی با آمریکایی‌ها نباشد» (یوشیج، ۱۳۸۷: ۱۵-۱۶).

منظور نیما این است که دولت دکترمصدّق با دادنِ لقبِ شهید به کشتگان سی‌ام تیر، در پی آن است که دامن آمریکایی‌ها را از این واقعه پاک نگه دارد و مسئولیت ماجرا را بیش‌تر متوجه انگلستان کند. به‌نظر نیما تا آن روز، «انگلیس‌ها از مال ما می‌بردند، این دفعه آمریکایی‌ها (با حیله‌های سازمان دفاع) از جان ما می‌برند» (همان: ۱۶).

آمریکایی‌خواندن دکترمصدّق که نیما این‌جا بر آن تأکید می‌کند، با تبلیغات و تلقین‌های حزب توده سازگاری دارد. به باور سران حزب توده، دکترمصدّق که از سوی پدر تباری دولت‌مرد داشت و ازسوی مادر برآمده از خاندان قاجار بود، نمی‌توانست سردمدار مبارزه با قدرت‌های جهانی (آمریکا و انگلیس) باشد که مظهر امپریالیسم به شمار می‌رفتند. اطرافیان او (سران جبهه‌ی ملی) نیز در چهارچوب همین نگاه، عده‌ای بورژوا و فئودال نشان داده می‌شدند که با آن‌ها سرنگونی سرمایه‌داری و تحقق رؤیاهای پرولتاریا ممکن نبود.

نیما در یادداشتی که تاریخ ندارد؛ اما از فحوای آن بر می‌آید پیش از کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد نوشته شده باشد، گفته است: «شاه چه تقصیر دارد. تو که او را لخت کرده‌ای و باز برای شهوت به او چسبیده‌ای که او را باز لخت کنی. مصدّق یک دست‌نشانده‌ی اجنبی است. او با قوت‌دادن به توده‌ای‌ها مملکت را رو به خطر می‌برد. خدا می‌داند چه بشود. او برای این‌که رئیس‌جمهور شود، حاضر است مملکت را به دست روس‌ها تجزیه کند. مردم بیچاره‌اند. مردم عوام و گمراهند و باید به دست این پیرمرد هفتادساله از بین بروند» (همان: ۱۷).

این نکته که در تلقّی مخالفان دولت، دکترمصدّق با کنارآمدن و سازش با حزب توده، ناخودآگاه داشت کشور را به دامن شوروی و کمونیسم سوق می‌داد، هشداری ترس‌آمیز بود که بیش‌تر با تبلیغات فریبکارانه‌ی انگلیس بر سر زبان‌ها افتاده و در ذهن‌هایی هم رسوخ کرده بود. این واهمه به‌ویژه در میان رجال و گروه‌های مذهبی گویا شیوع زیادی داشته است. البته معلوم نیست و نیما هم نمی‌گوید چطور ممکن است دکترمصدّق هم‌زمان هم دست‌نشانده‌ی آمریکایی‌ها و هم جاده‌صاف‌کن حزب توده و روس‌ها برای تجزیه‌ی ایران باشد؛ جز این‌که بگوییم نظرو تحلیل نیما ناشی از رویدادهای پرشمار و شتابناک آن یکی دو سال منتهی به کودتا بوده است.

نیما در یادداشتی (ادامه‌ی روزنوشت‌های سال ۱۳۳۲) که تاریخ روشنی ندارد؛ اما آشکار است پس از کودتا نوشته شده، به انتقاد از علاقه‌ی عمومی مردم به دکترمصدّق پرداخته و با بیانی اغراق‌آمیز از پخش تبلیغات تأییدکننده‌ی دولت در رادیو، گفته است: «عجب مسخره‌دنیایی داشت شهرِ ما، دختربچه‌های شش‌ساله در رادیو می‌گفتند ما قراردادهای دکترمصدّق را ستایش می‌کنیم و مردها، چه مسخره‌هایی بودند که همین را می‌گفتند و همراهی می‌کردند» (همان: ۲۴).

نیما در جای دیگری، از «مسخره‌بازی‌ها و حقه‌بازی‌های دکترمصدّق و دنیا با او» و حرص مصدّق و «ندانم‌کاری‌هایش برای ریاست و ضدیت با شاه با وجود غارت اموالِ او» سخن گفته و از این‌که مردم دست از «پرستش» دکترمصدّق بر نمی‌داشته‌اند، گلایه کرده است (همان: ۵۰).

در یادداشت دیگری که به‌احتمال، بین ۱۸ تا ۲۴ اردیبهشت ۱۳۳۵ نوشته شده باشد، نیما به نقل خاطره‌ و گفت‌وگویی با شخصی به نام «محمدجعفر خسروی» پرداخته است. گویا این شخص هم به سلسله‌ی پرشمار مریدان دکترمصدّق پیوسته بوده است که به‌نظر نیما این ارادت در همه‌ی مردم آن روزگار متجلّی شده بود. گویا این گفت‌وگو روز ۲۷ مرداد ۱۳۳۲ و در جایی به نام «تپه‌ی سی‌سرِ» یوش روی داده بوده است و «این موقعی بود که اعلی‌حضرت شاهنشاه با حال قهر از ملت به خارجه رفت» (همان: ۲۴۲). نیما در پاسخ به پرسش «محمدجعفر خسروی» که «مصدّق چگونه کسی است؟» می‌گوید: «این مرد پا را از گلیم خود به در کشیده است. فوّاره چون بلند شود، سرنگون شود. این مرد احمقانه دارد کار می‌کند. این حرف من، یعنی بدگویی از مصدّق در آن تاریخ کفر بود. یک روز بعد، واقعه‌ی ۲۸ مرداد شد و من به این مرد گفتم دیدی چه گفتم، به من ایمان داری؟» (همان‌جا).

بنابه‌تصریح نیما این گفت‌وگو در روز ۲۷ مرداد ۱۳۳۲ روی داده است و هنوز عوامل کودتا به سراغ او نیامده‌اند. بازداشت او هم رخ نداده است که این نگاه و نظر را پیامد آن رخداد ناگوار بدانیم که روان شاعر حساس را بسیار آزرد و تا پایان عمر خاطره‌ی تلخ و تأثیر مخرّب آن را از یاد نبرد. نکته‌ی مهم این یادداشت آن است که نیما نیز برای بیان فرار محمدرضاشاه از کشور، از همان تعبیر رایج هواداران دربار، یعنی «قهر شاهنشاه از ملت» بهره برده است.

نیما روز پنج‌شنبه ۷ مردادماه ۱۳۳۳ نوشته است که از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به بعد هیچ شعری نسروده، تنها به بازبینی رباعیات و شعرهای قدیمی خود پرداخته است. علت را هم دلخوری سیاسی و یأس روزهای پس از کودتا ندانسته است: «علت سیاسی نیست که مرا تنبل کرده باشد. چون من سیاسی نیستم. علت این است که مردم در فکر شعر دیگر نیستند (همان: ۳۵).

او در زمستان سال ۱۳۳۴، به بازداشت خود در سال قبل اشاره کرده است. هم‌چنین در یادداشتی به‌تاریخ یک‌شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۳۳ نوشته است: «من یک‌شبانه‌روز بازداشت شدم. سابقاً هم آمدند و همه‌ی خانه‌ی مرا زیرورو کردند (و پنجاه قبضه پنج‌تیر می‌خواستند) و رفع شد!!!» (همان: ۲۰۲). آلِ‌احمد هم تصریح کرده بازداشت نیما در سال ۱۳۳۲ روی داده است. عوامل فرمانداری نظامی تهران به‌اتهام نگهداری اسلحه (دراصل به‌گمان وابستگی نیما به حزب توده)، در سال ۱۳۳۲ و اندکی پس از کودتا خانه‌ی نیما را بازرسی می‌کنند. خودش نیز بازداشت می‌شود. آل‌ِاحمد شرح آن را در مقاله‌ی «پیرمرد چشم ما بود» آورده و گفته است «با آن سوابق» طبیعی بوده که حکومت به سراغ نیما بیاید (آلِ‌احمد، ۱۳۷۶: ۱۳۹). مراد آلِ‌احمد از «با آن سوابق» هم لابد چاپ شعرهایی در نشریات وابسته به حزب توده است؛ وگرنه روشن است که نیما در حزب توده عضویت نداشته است. به‌هرروی، پس‌ازمدتی از نیما رفعِ‌اتهام می‌شود؛ اما به نوشته‌ی او تا اردیبهشت ۱۳۳۳ هنوز حقوقش برقرار یا به قول نیما «حقوق او تبرئه نشده است.» رئیس اداره‌ی نگارش چشم به دهان بالادستان داشته تا «سه‌شاهی» حقوق نیما را که به تعبیر خود او به‌اندازه‌ی «حقوق یک پیش‌خدمت» بوده است، به نیما بپردازد یا نه (همان: ۲۰۲). هرچه هست، رخداد بازرسی خانه و بازداشت نیما، تأثیری تلخ بر روان شاعر می‌گذارد. چنان‌که در ادامه‌ی اظهارِبیزاریِ مکرّرش از تهران‌نشینی، می‌گوید: «برای چه به تهران آمده بودم. شهر تهران که یک نفر مثل من را (وطن‌دوستی مثل من را) فرمانداری سال قبل بازداشت کرد. من به‌قدری آزرده شدم که شعر را ترک کردم. من به‌قدری آزرده شدم که با هیچ درمانی نمی‌توانم خودم را درمان کنم. من خاموش شدم، مثل طوطی نمک‌خورده… مثل سیره‌ی آسیب‌دیده و هیچ‌کس نمی‌داند که من در چه فکر و مسلک بودم و چرا خاموش شدم» (همان: ۲۳۴).

شاید به همین علت باشد که در مجموعه‌ی کامل اشعار نیما، آن‌چه سرانجام به‌دستِ سیروس طاهباز منتشر شده، تعداد شعرهایی که از ۱۳۳۲ تا پایان عمر نیما به مجموعه راه یافته‌اند، اندک‌شمار است (سیزده شعر، از «دلِ فولادم» تا «شب همه‌شب»). در میان همین شعرهای اندک، اغلب شعرها درون‌مایه‌ای اجتماعی دارند. به‌طورکلی از سال ۱۳۳۱ به‌بعد، فضای شعرهای نیما از آن خوش‌بینی حاکم بر «مرغِ آمین» که گمان می‌رفت: «می‌شکافد جِرمِ دیوار سحرگاهان/ وز برِ آن سردِ دوداندودِ خاموش/ هرچه با رنگِ تجّلی، رنگ در پیکر می‌افزاید./ می‌گریزد شب./ صبح می‌آید» (یوشیج، ۱۳۸۶: ۷۴۹)، فاصله‌ای معنادار گرفته است. چون دولت کودتا چنان شلاق‌ برکشید و چنان پوست از گرده‌ی امید و آرمان برگرفت که سودای آزادی از سر پیر و جوان پرید. خون‌ها ریخته شد. جان‌های عزیزی به هدر رفت. بیدادگاه‌ها رونق گرفت. دل امیدوارنِ بسیاری پژمرد و فسرد. سایه‌ی سنگین و درازدامنِ زمستانِ کودتایی که در گرمای مردادماه نطفه بست، چنان بر ذهن و زبانِ همگان چیره شد که تا مدت‌ها لبی به خنده نشکفت و اگر کسی دست محبتّی به دوستی و مهربانی می‌یازید، دست‌های تردید و بدگمانی، به اکراه از بغل بیرون می‌آمدند. ناچار هرکس جان را به لب گرفت و به گوشه‌ای خزید. این است که امیدواری از شعر او رخت بسته و «شب» پربسامدترین نشانه‌ی شعرهای این دوره‌ی نیما است. بخشی از این تلخ‌اندیشی‌ها بی‌گمان باید پیامد همان بدگمانی دولت کودتا به او و بازداشتش باشد. بخشی نیز به‌هرروی، حاصل دل‌مُردگی حاکم بر فضای عمومی، به‌ویژه ذهنیت کنشگران سیاسی و اجتماعی در روزگار پساکودتا است. بی‌اعتمادی و بدگمانی روشنفکران به هم در دهه‌ی سی به اوج رسید. اندک‌نقار بین نیما و اخوان ثالث هم پیامد چنین حال‌وهوایی است.

دیدیم که نیما در تحلیل‌هایی ناسازگار، ازسویی دکترمصدّق را «دست‌نشانده‌»‌ی آمریکایی‌ها و ازسویی او را پشتیبان حزب توده برای غلتاندن کشور به دامن کشور شوراها تصور می‌کرده، به او حُسن‌ظن نداشته، از این‌که از کودک شش‌ساله تا بزرگسالان دل‌باخته‌ی مصدّق شده بوده‌اند، گلایه کرده است. او را پیرمردی حریص و ندانم‌کار می‌دانسته که در هفتادسالگی در سودای «ریاست‌جمهوری» به سر می‌برده است. ضدیت دکترمصدّق با شاه را ناشی از همین حرص ارزیابی می‌کرده است. به‌نظر نیما دکترمصدّق پایش را گلیم درازتر کرده بود. فوّاره‌ای بود که بلند شده بود و ناچار باید سرنگون می‌شد. نیما تقصیری برای شاه نمی‌شناخته. دکترمصدّق را غارتگر اموال شاه می‌دانسته است. از فرار محمدرضا پهلوی به خارج با تعبیر «قهرِ شاهنشاه» یاد کرده که همان تعبیرِ رایجِ طرفداران سلطنت و کودتاچیان است. ازاین‌رو، نیما نه با دکترمصدّق همدلی و همراهی داشته، نه با حزب توده. حزب توده را هم در وقایع منجر به کودتا مقصر می‌دانسته. «رؤسای حزب» را مشتی شهوت‌ران شمرده است. آن‌ها به نام حق‌طلبی، در پی کسب وجاهت و ریاست برای خود بوده‌اند. عده‌ای را به کشتن داده‌اند. نیما خون عده‌ای از کشتگانِ کودتای ۲۸ مرداد را بر گردن سران حزب توده انداخته است (همان: ۲۹۱).

این‌ها نظرهایی است که نیما در روزنوشت‌های خود به یادگار گذاشته است. شاید در میان همگنان خودش ازاین‌نظر به هیچ‌کس شبیه نباشد. می‌دانیم که پس از کودتا، دکترمصدّق به‌دلایل زیادی ازجمله، کوشش‌ در راه ملی‌شدن صنعت نفت و دخالت بیگانگان در برانداختن دولتش، در موضع مظلومیت نشسته بود و کمابیش فرهمندی خاصی یافته بود. اگر شعرهای نیما را در دوره‌ی پساکودتا ازنظر بگذرانیم، هیچ‌چیز دندان‌گیر و روشنی به سود شخص دکترمصدّق به دست نمی‌آید. یعنی از آن نوع ستایش‌هایی که در شعر اخوان یا بعدها در شعر شاعرانی هم‌چون توللّی، مشیری، سپانلو، حمید مصدّق، شفیعی کدکنی، مصفّا و… در حق دکترمصدّق سروده شده است (بنگرید به: خسروانی، ۱۳۹۹: ۱۱)، هیچ نشانه‌ای در شعرهای او نیست. ازسوی‌دیگر، نه‌تنها هیچ نشانه‌ای -حتی بسیار کم‌رنگ هم- در شعر نیما از همدلی با سلطنت و دولت کودتا و پساکودتا دیده نمی‌شود؛ بلکه در همان چند شعر اندکی که در فاصله‌ی کودتا تا مرگ از او منتشر شده، رگه‌های پرخون و روشنی از خرده‌گیری‌، دل‌سردی و ناامیدی نیما از فضای زمانه‌ی پس از کودتا در شعرش آشکار است. افسرگی و پژمردگی او هیچ کم از دیگر روشنفکران و کنشگران سیاسی و فرهنگی روزگارش ندارد. از‌این‌رو، هیچ گردی بر دامن او نمی‌نشیند اگر بنا به تحلیل شخصی از اوضاع و اخبار آن روزگار، انتقادهایی هم به دکترمصدّق داشته، به او بدگمان بوده یا حتی ازاساس او را قبول نداشته است.

گذشته از شعرهای «روی بندگاه»، «هست شب» (۱۳۳۴)، «برف» (۱۳۳۴)، «پاس‌ها از شب گذشته است» (۱۳۳۶) و «شب همه‌شب» (۱۳۳۷) که همگی درومایه‌ای تلخ و رنگی از تیرگیِ جان شاعر و فضای زمانه دارند، او در سال ۱۳۳۲ در «دلِ فولادم» (یوشیج، ۱۳۸۶: ۷۶۹-۷۷۱) که دریغ‌نامه‌ای است در قالب شعر، مسافری است رسیده از «خطّه‌ی دوری که دلی در آن شاد نیست.» سرزمینی که «آشوبگران در آن کارشان کشتن و کشتار از هر گوشه‌وکناری» است. بهارش «با زخمِ جسدهای دیگران گل می‌نشاند.» پیش از آن بیهوده امیدوار بوده و می‌اندیشیده «رهگذارانی که دل‌های فولادین دارند» بتوانند از «بیابان هلاک» بگذرند. به‌آسانی «در بدوخوب که هست» نظر بیندازند. مشکل‌ها را آسان کنند؛ اما «هستی شاعر همه در آتشِ برپاشده می‌سوزد»، «از هرکه غارت‌زده‌تر است»، «همه‌چیز از کفِ او رفته است»، دلِ فولادش که همه‌چیز او و سرمایه‌ی زندگی‌اش بوده، به «دستِ قومی بداندیش در آغوش بهاری انداخته شده که گل بهاری‌اش از زخم و خون بوده است.» در این گیرودار، شاعر در این اندیشه است که «خون برادرهایش که به‌ناروا و بی‌گناه در خون غلتیده‌اند»، به دل فولادش زنگی دیگرگونه خواهد زد.

این است حال‌وحکایت واقعیِ نگاهِ نیما نسبت به کودتا و پژمردگی زمانه‌ای که پیامد ناگزیر کشاکش‌های بی‌سرانجام بود. نتیجه‌ی امیدهای واهی به برانداختن استبداد بود. حاصل زمان‌ناشناسی و غفلت از دسیسه‌های بیگانگان و طمع‌ورزی مشتی رجّاله بود. هرچه بوده، با آن‌همه‌ تیزهوشی و زمان‌آگاهی در پی‌افکندن بنیانی تازه در ساخت، روش‌های بیان و درون‌مایه‌ی شعر فارسی، نگاه نیما هم به دکترمصدّق تاحدود زیادی رنگِ تردید بسیاری از مردم زمانه داشته است. نگاهِ او هم برکنار از آشفتگیِ نگاه‌ها و بدگمانی‌های آن روزگار نسبت به دکترمصدّق نبوده؛ چنان‌که هنوز هم درباره‌ی خدمت یا خیانت دکترمصدّق و درستی یا نادرستی سیاست‌های دولت او که سرانجام با کودتایی به رهبری بیگانگان، «دولت مستعجل» شد، هنوز هم بین اهلِ سیاست و پژوهشگران تاریخ معاصر توافقی به دست نیامده است. بااین‌همه، نیما باوجود بی‌اعتمادی آشکار به دکترمصدق، پیامدهای کودتا را در شعرهای اندک‌شمار این دوره‌اش به‌خوبی بازتاب داده است. می‌داند گروهی «خواب‌آلود و ناهموار و ناهشیار» نشناخته به جان هم انداخته شده بودند. در این گیرودار، او «در زندانِ شبِ تیره» با غمِ مردم زمانه همدل بوده است. آوارها بر سرش ریخته و در شبانی دم‌کرده که «خاک، رنگِ رخ باخته» بوده، نگران میهن زخم‌خورده، «گوش به زنگ کاروان» سپرده بوده است.

 

………………………………………………….

منابع:

آل‌ِاحمد، جلال (۱۳۷۶)، «پیرمرد چشم ما بود»، نیما چشم جلال بود (مجموعه‌ی گفتار، نقد، سرود، نامه، مکالمه)، زیرِنظر شمس آل‌ِاحمد، پژوهش و ویرایش: مصطفی زمانی‌نیا، چ نخست، تهران: انتشارات کتاب سیامک با همکاری نشر میترا، صص ۱۳۲-۱۴۳٫

اخوان ثالث، مهدی (۱۳۸۸)، زمستان، چ بیست‌وششم، تهران: زمستان.

پورنامداریان، تقی (۱۳۸۱)، خانه‌ام ابری است؛ شعر نیما از سنّت تا تجدّد، چ دوم، تهران: سروش.

جعفری، سیاوش (۱۳۹۴)، شعر نو در ترازوی تأویل: نگاهی به مهم‌ترین تأویل‌های شعر نو از آغاز تا امروز، چ نخست، تهران: مروارید.

حمیدیان، سعید (۱۳۸۳)، داستان دگردیسی؛ روند دگرگونی‌های شعر نیما یوشیج، چ دوم، تهران: نیلوفر.

خامه‌ای، انور (۱۳۶۸)، چهار چهره (خاطرات و تفکرات درباره‌ی نیما یوشیج، صادق هدایت، عبدالحسین نوشین و ذبیح بهروز)، چ نخست، تهران: شرکت کتاب‌سرا.

خسروانی، نوید (۲۸/۵/۱۳۹۹)، «نام بزرگ تو»، روزنامه‌ی آرمان ملّی، سال سوم، شماره‌ی ۷۹۹، ص ۱۱٫

دریابندری، نجف (۱۳۸۵)، «اخوان شاعر شکست»، باغ بی‌برگی؛ یادنامه‌ی مهدی اخوان ثالث، به اهتمام مرتضی کاخی، چ سوم، تهران: زمستان، صص ۲۴۱-۲۵۰٫

روزبه، محمدرضا (۱۳۸۸)، ادبیات معاصر ایران (شعر)، چ چهارم، تهران: روزگار.

شفیعی کدکنی، محمدرضا (۱۳۹۰)، با چراغ و آینه در جست‌وجوی ریشه‌های تحوّلِ شعرِ معاصر ایران، چ نخست، تهران: سخن.

یوشیج، نیما (۱۳۹۴) درباره‌ی هنر شاعری (حرف‌های همسایه، ارزش احساسات، تعریف و تبصره و…)، تدوین: سیروس طاهباز، چ دوم، تهران: مؤسسه‌ی انتشارات نگاه.

یوشیج، نیما (۱۳۸۶) مجموعه‌ی کامل اشعار، گردآوری و تدوین: سیروس طاهباز، چ هشتم، تهران: مؤسسه‌ی انتشارات نگاه.

یوشیج، نیما (۱۳۸۷) یادداشت‌های روزانه، به کوشش شراگیم یوشیج، چ نخست، تهران: مروارید.

  • نویسنده : علی یاری
  • منبع خبر : پیوند ایرانیان