ولي از آن بالا ، علاء‌الدين، بهمن علاء‌الدين به بختياري‌هاي چوغاپوش و بختياري‌هاي چوغا آويخته نگاه مي‌كند و با چهره‌اي متبسم مي‌خندد و به كودكاني كه هرگز نداشت و به زني كه هرگز به خلوت زندگي اش پاي ننهاد و به مردانِ داس به دست و چوپانان دشت‌هاي بي‌قراري لبخند مي‌زند؛ تا ما بچه‌هاي تخس سالهاي دور ، حالا در آستانه‌ي ميانسالي و با موهایی سپید و چین هایی  بر پیشانی،  دوباره باز با همان ترانه‌هاي قديمي و با مال‌كنون‌اش عشق كنيم تا به زودي و با كمي تاخير به او بپيونديم.

شهرام گراوندی یادش به خیرمی خواندیم : ” قاصد خوش خبر میاد / انتظارم به سر میاد / یار من از سفر میاد …  ” یا این یکی : ” من / مجنون‌ترم از مجنون لیلی / تو / عاشق‌تری از لیلی مجنون … ” و یا : ” گفته بودم یه روزی شاید فراموشت کنم / حالا شاید نمی‌گم باید فراموشت کنم … ”
در آن سالهای دور بی‌دردی که نمی‌دانستیم عشق چیست و یار چه صیغه‌ای است و  حتا نمی‌دانستیم لیلی و مجنون ، کدام  مرد است و کدام زن ؛ نوار کاستی را با آن ضبط‌های سنگین و سیاه آیوا که هیچوقت خدا وایر برق نداشت  و با قوه‌ی بزرگ کار می‌کرد ، می‌شنیدیم که صدای خواننده‌اش با صدای خواننده‌های کوچه بازاری و جدی آن سالها فرق داشت.
موسیقی‌اش با پاپ مدرن آن روزگار متفاوت بود و انگاری از صدای خواننده بوی خاک را می‌شد استنشاق کرد.
پدرم می‌گفت: نام خواننده علاالدین است . بدون همزه‌ی میانی اسم. و حتا به بهمن‌اش اشاره نمی کرد. و ما نسل گیج و گول نُه و ده ساله‌ی آن سالها ، ترانه‌های علاء‌الدین را از بر می‌کردیم و با صدای دو رگه می‌خواندیم. ” قاصد خوش خبر میاد / انتظارم به سر میاد / یار من از سفر میاد … ” و یا: ” من / مجنون‌ترم از مجنون لیلی / تو / عاشق‌تری از…
و چند سال بعدتر ، شاید در دوازده و سیزده سالگی ـ سنّ آغاز تناقض‌های ابدی من ! ـ در همان حال که با تیر و کمانی در دست به جان سارها و گنجشکهای نگران می‌افتادم و عشق به کلکسیون داشتن هم ، نه به تبعیت و تقلید از کسی ـ‌ چرا که خانوادگی، مال این حرفها نبودیم ـ در من بیدار شده بود و در عطش جمع کردن کاست‌های مثلن فرهاد و فریدون فروغی و مازیار و کوروش یغمایی ـ که سه تای اول عمرشان را  به شما دادند و تنها از این جمع ، یغمایی زنده است ؛ همیشه و همواره دو نوار کاست از علاء‌الدین هم در کارتن نوارهایم موجود بود. ترانه های بهمن علاالدین.
و بعد ، ناگهان ” مال کنون ”آمد. کاری سُترگ و بزرگ از عطاء جنگوکِِ متولد لار فارس . هم او که بختیاری نبود و نیست ، ولی بیش از هر بختیاری دیگری به موسیقی بختیاری خدمت ارزانی داشت.
بختیاری ؛ این قوم موسیقی‌های محزون! این قوم مغموم همیشگی! اصلن انگار بختیاری را با غم و مرگ قرابتی است. اصلن ما خودِ برادرِ مرگیم! فکر نمی‌کنم در هیچ تیره و طایفه‌ای و در هیچ فرهنگی ، این جایگاهی را که مرگ در بختیاری دارد ، داشته باشد. همیشه صدر مجالس ما ، مجالس مرگ است. همیشه آن بالا بالاها تکیه زده است این لامَصّب! نگاه کنید به عزاداری بختیاری‌ها. چه تشریفاتی! چه هیمنه‌ای! سنگ هم باشی آب می‌شوی وقتی درای چپی آغاز می‌شود! چه سور و ساتی برای مرگ می‌گیرند این ایل جلیل! و برای همین است که اشتهار پیدا کرده‌ایم به مرده پرستی!

البته برای علاءالدین جای شیون و عزاداری  وجود ندارد چه رسد به مرثیه‌سُرایی !

و نگاه کنید به غم . که در موجزترین حالات و باشکوه‌ترین یادکردها مُدام ، هی تکرار می‌شود در این قوم مغموم؛  و کهنه نمی‌شود مثلن یاد نامدارخان و علیمردان‌خان . و یا نبرد دشت‌شیر و یا چل‌پلکان ـ که بهرام حیدری ( نویسنده ی  یگانه ی  متولد لالی )  به زیبایی روایتش می‌کند ـ . و شور و تراژدی که با هر بار شنیدن از نو می‌زاید و آدمی را به وجد می‌آورد. عبده‌ممد للری . خان‌های خوب. خان‌های بد. خانمان‌های برباد رفته . و غرق شدن در روایت کوچ . دِرنگ ـ دِرنگ گله‌هایی که نداشتیم. سوار بر اسب‌هایی که نتاختیم. نبرد با قشونی که ندیدیم. و اندوه . که ناگهان جوانی را به مردی میانه‌سال تبدیل می‌کند. و یکمرتبه در یک شب بناگهان پیر می شود!
و چه جای شگفتی اگر تمام این فراز و فرودها در لحن علاء‌الدین موج می‌زند! و مگر نبودند یا نیستند آنهایی که بعد از علاء‌الدین خوانده‌اند و مثلن می‌خوانند؛ که محاسبه کنی ، سرجمع شش دانگ صدای علاء‌الدین نمی‌شوند! همه یکی دو دانگ ! و بیشتر ، نه ! هرگز! و البته تمام این نوشته ، هیچ جایش مرثیه نیست. و نوشتن بر کوچ صدا ـ علی‌الخصوص ، صدایی چون علاء‌الدین ـ از اساس غلط است. که مرگ در برابر این صدا کم آورده است. نگاه کنید! شما زنده باشید و دهه‌های بعد را شاهد باشید! و مگر نبودند آدم‌های کم صدایی که چه زود فراموش شدند! و برخی از همین فراموش شده ها هنوز هم هی می‌خوانند! حالا و باز ، مال‌کنون و آستاره و کوگ تاراز و هی‌جار و دیگر کارهایش خواهد فروخت. قفل‌شکن‌ها ، قفل تنها نوار ویدیویی‌اش را خیلی بیشتر از این‌ها شکسته بودند و نوار ویدیویی علاء‌الدین که پشت سرش تبلیغ اهواز رنگ ! نقش بسته ، باز به فروش خواهد رسید. سی دی ‌های اورژینال و کنار پیاده‌روها! باز هم به منازل راه می‌یابد و تنها این بار فرق‌اش این است که صاحبِ صدا، زندگی کردن را ترک کرده است و دیگر نمی‌خواهد نوار کاستِ جدید بیرون بدهد!
ولی از آن بالا ، علاء‌الدین، بهمن علاء‌الدین به بختیاری‌های چوغاپوش و بختیاری‌های چوغا آویخته نگاه می‌کند و با چهره‌ای متبسم می‌خندد و به کودکانی که هرگز نداشت و به زنی که هرگز به خلوت زندگی اش پای ننهاد و به مردانِ داس به دست و چوپانان دشت‌های بی‌قراری لبخند می‌زند؛ تا ما بچه‌های تخس سالهای دور ، حالا در آستانه‌ی میانسالی و با موهایی سپید و چین هایی  بر پیشانی،  دوباره باز با همان ترانه‌های قدیمی و با مال‌کنون‌اش عشق کنیم تا به زودی و با کمی تاخیر به او بپیوندیم.

 

عکس: منصور محرابی فرد. شهرام گراوندی. سیروس رادمنش در مراسم بزرگداشت بهمن علاالدین

بهمن علاالدین. سیروس رادمنش

  • نویسنده : ✒️ شهرام گراوندی
  • منبع خبر : پیوند ایرانیان