یک- «زخم کاری»، نه ساختارِ فیلمنامه‌ عجیب و پیچیده دارد، و نه کارگردانیِ جلوه‌گر و مرعوب‌کننده، و نه حتی در پی برانگیختنِ احساساتِ رمانتیک و گرفتنِ اشک از مخاطب است. سریالِ مهدویان، ورای این‌ها، آشکارا، مغز و ابعادِ پیچیده‌ ذهن را نشانه می‌گیرد. پرده از سیاه‌ترین نقاط درونِ «انسانِ ساده‌ای که ما باشیم» برمی‌دارد. نشان […]

یک- «زخم کاری»، نه ساختارِ فیلمنامه‌ عجیب و پیچیده دارد، و نه کارگردانیِ جلوه‌گر و مرعوب‌کننده، و نه حتی در پی برانگیختنِ احساساتِ رمانتیک و گرفتنِ اشک از مخاطب است. سریالِ مهدویان، ورای این‌ها، آشکارا، مغز و ابعادِ پیچیده‌ ذهن را نشانه می‌گیرد. پرده از سیاه‌ترین نقاط درونِ «انسانِ ساده‌ای که ما باشیم» برمی‌دارد. نشان می‌دهد که انسان، چگونه دقیقا در همان لحظه که انسان است، در همان لحظه یک هیولاست. لازم نیست که تو روزی انسان و روزی هیولا شوی، تو در یک آن، هردویشان باهمی‌! این هیولا، در کجای جانِ «انسانِ ساده‌ای که ما باشیم» نشسته است؟ «زخم کاری» به این سوال پاسخ می‌دهد: «هیولا، در همه‌جای انسان نشسته است!»
.
دو- مغز و جانِ «زخم کاری»، و خطوطِ مرئی و نامرئیِ مختصاتِ این سریال، بیش از هر کاراکتری، عریان در کاریزمای «سمیرا»، با بازیِ درخشانِ «رعنا آزادی‌ ور» است‌. کاریزمایی مهم و ماندگار، که جنس و جزییاتِ شخصیت‌پردازی و نمودارِ شمایل‌اش، تا به امروز، در هیچ فیلم و سریال ایرانی دیده نشد. هیولای هشت‌سَرِ خُفته‌ درونِ هرکدامِ ماست این زن! هیولای هشت‌سَری که با صد نقاب، درونِ اعماقِ تک تکِ ما پنهان و نعره میکشد.ما اینِ زنِ وحشی و ترسناک را دوست داریم. زیرا سیاه‌ترین و پنهان‌ترین وجوهِ درونِ تک‌ تکِ ما را به ما نشان می‌دهد.آینه می‌گیرد مقابل درونِ مخفی و مستورِ ما…ما موجوداتِ مظلومِ مَصلوبِ مَغلوب. این زنِ وحشی، عزیزِ ماست!.زنی که حتی از «هیولای سرمایه»، و از «هیولای بازار»، هیولاتر است.زیرا به هیولای قدرتِ سیاهِ درونِ انسان وصل است.و در هر نما، آن سوالِ محاوره‌ی تاریخ را دوباره زنده می‌کند: «چیه این انسان؟!»
.
سه- باری.‌‌.. «زخم کاری» هرچند تلاشی برای گرفتنِ اشک از مخاطب نمی‌کند، اما آشکارا، پنجه بر قلب میکشد.همچون لحظه‌ای که شخصیتِ محوریِ سریال، «مالک» (جواد عزتی) تنها و مبهوت، در مقابل خانه‌ی مُنشی‌اش، کنار پیاده‌رو، پاهایش سست شد و لرزید و آرام بر زمین نشست، و منشی‌اش از دور، از داخل ماشین، با اشک صورتش را برگرداند که این لحظه را نبیند… لحظه‌ی تلخ فروپاشی را، که ما همه از کودکی تا به حال، در صدها نفر دیده‌ایم.و گِریسته‌ایم، برای انسان، این موجودِ وحشیِ بی‌رحمِ طَمّاع، که در عین حال، به‌غایت، مظلوم و مغشوش و تنهاست.
.
چهار- آری.‌.. حکایت، همان است که خدای «محمد» به قرآن گفت: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فی کَبَد»؛ «که براستی انسان را، در رنج و سختی آفریدیم»

  • نویسنده : حسین لامعی