امروز که این سطرها را می نویسم همه مرده اند، بیژن الهی، بهرام اردبیلی، هوشنگ آزادی ور، مجید فروتن، سیروس رادمنش و از شعر دیگر فقط شاعر دیگر هوشنگ چالنگی در مقطع ۸۰ سالگی در کرج زندگی می کند و تنها بازمانده شعر دیگر است.

قاسم آهنین جان

 

خیلی سال های پیش کتابی داشتم به نام شب های شعر خوشه، چاپ موسسه کیهان و بر جلد کتاب نام احمد شاملو بود، تمام کتاب شعر بود از کسانی که در سال ۱۳۴۷ در سالن شهرداری تهران شعر خوانده بودند به هفت شب.

نام هایی آشنا چون شاملو، اخوان ثالث، نادرپور نصرت رحمانی و… درکنار اینها نام هایی را برای بار اول می دیدم مثلا اسماعیل جنتی عطایی، بهرام اردبیلی، هوشنگ چالنگی. و همین بود آشنایی من با شعر هوشنگ چالنگی، شعر چالنگی با ذوالفقار را فرود آر بر خواب این ابریشم در من آغاز شد. شعرهایی مرا درگیر می کرد که هیچ یاد و نشانی از او در ذهن نداشتم.مسافرخانه ای در مرکز شهر مسجدسلیمان بود که گاهی در آن جمع می شدیم، سیروس رادمنش بود، رستم الله مرادی، علیمراد موری، از ت، اس، الیوت می گفتیم و از هولدرلین، آرتور رمبو، فدریکو گارسیا لورکا، متوجه روز و شب نبودیم فقط شعر و شعر و موسیقی گوش می کردیم.

در این نشست ها دو نام تکرار می شد، مجید فروتن، هوشنگ چالنگی. و این هر دو مسجدسلیمانی بودند که به جوانی به تهران کوچ کرده و دیگر کسی از آنها اطلاعی نداشت، از مجید فروتن چند شعر در تماشا چاپ شده بود و از هوشنگ چالنگی چند شعر در دفترهای شعر دیگر.

همین بود باقی شعرهایی روی کاغد که معمولا به عنوان یک گنج محسوب می شد و باید خیلی مومن به شعر بودی که این کاغذها را امانت بگیری و تو هم بنویسی و داشته باشی، شعرهایی از هوشنگ چالنگی و مجید فروتن. این دو هاله ای از ابهام و رمز و راز داشتند در ذهن ما.

بله دو شاعر که کتاب و شعر انبوه نداشتند اما همیشه مورد توجه و بحث های شعری ما بودند، بالاخره هوشنگ به اهواز آمد، دوستی داشتیم که دکه روزنامه فروشی داشت و خانه ای نیمه ساز، جعفر پیشاهنگ اهل مشهد بود و در اهواز زندگی می کرد، جعفر پیشاهنگ از اینکه هوشنگ را می بیند و هوشنگ به خانه او می رود هیچ اشاره ای نمی کرد و در واقع نم پس نمی داد هر وقت از هوشنگ و حضور او در اهواز می گفتم، جعفر طفره می رفت تا بالاخره روزی سرزده رفتیم و هوشنگ چالنگی را در خانه پیشاهنگ دیدیم.

مردی آراسته، کم حرف و بیشتر شنونده، وقتی از شعر او و علاقه مان به شعرش می گفتم با حیرت نگاه مان می کرد برای من که جوان تر بودم و پر جنب وجوش، رفتار هوشنگ، سکوتش تبدیل به سلوک شده بود، چیزی که بعدها از نیمای بزرگ آموختم و آن اینکه شاعر باید سلوک داشته باشد.

دیدن هوشنگ چالنگی برای ما بسیار جاذبه داشت و هرگاه چند کلمه ای درباره شعر اگر می گفت به منزله کشفی مهم برای مان محسوب می شد تقریبا هفته ای یک بار هوشنگ را می دیدیم.

شعر می نوشتم و با شوق برای هوشنگ چالنگی می خواندم، گاهی می گفت دفتر را بگذار اینجا، بار دیگر که به دیدنش می رفتم، دفتر را می آورد که چند سطر کوتاه در حاشیه شعری نوشته بود و این دست خط ها چقدر ارزشمند بود برای من.

هوشنگ مجموعه ای از خاطرات و تجربیاتی بود که فوق العاده برای ما جاذبه داشت.

کم کم با بیژن الهی، هوشنگ آزادی ور و محمود شجاعی آشنا شده بودم در هر دیدار حرف هوشنگ و شعر او به میان می آمد. در این همه سال کسی را ندیدم که ستایش نکند، شعر هوشنگ چالنگی را. به یاد دارم زمانی با احمد شاملو تلفنی بسیار مکالمه داشتم و شاملو چقدر با حرمت از هوشنگ چالنگی یاد می کرد و می گفت سلام مرا به هوشنگ برسان، یا منوچهر آتشی که شیفته وار شعر هوشنگ چالنگی را از حفظ می خواند و به شیدایی از هیبت شعر هوشنگ می گفت. هوشنگ بسیار فروتن بود به گونه ای که تن به چاپ کتاب نمی داد تا بیژن الهی این کار را کرد و کتاب زنگوله تنبل چاپ شد و این اولین کتاب هوشنگ چالنگی بود.

دیگر ۳ فرزند داشت که به کرج کوچ کرد، رفتن او تنهایی بیشتر ما بود. دوباره در شعر به دقیقه اکنون دور هم جمع شدیم. در دو دفتر، دفترها بسیار مورد توجه قرار گرفتند و تاثیرگذار بودند.

رضا براهنی بحث مفصلی درباره شعرهای مان کرد تحت عنوان گزارش به نسل بی سن فردا.

در کرج بود که ۳ کتاب دیگر چاپ کرد و کتابی که گفت وگویی است، مفصل و وسیع از خود از دیگران، از شخصیت رازآلود سخن گفته، از منوچهر شفیانی، از محمد آستیم و بهرام اردبیلی.

هوشنگ زندگی تلخی را تجربه کرده بود، شبگردی ها و شاید بتوان گفت، آوار گی ها به همراه بهرام اردبیلی و… .

فریدون رهنما و یدالله رویایی بسیار علاقه به شعر او داشتند. دورانی تصمیم گرفت به هند و نپال برود و رفت، قرار نگرفت، بازگشت و قرار بود، بار دیگر با بهرام اردبیلی برود که نرفت و بهرام رفت و رفت و رفت تا سر از جزایر قناری درآورد. معلم بود و دوست داشت با بچه های کلاس اول تا چهارم کار کند تا آخر معلم ماند.

امروز که این سطرها را می نویسم همه مرده اند، بیژن الهی، بهرام اردبیلی، هوشنگ آزادی ور، مجید فروتن، سیروس رادمنش و از شعر دیگر فقط شاعر دیگر هوشنگ چالنگی در مقطع ۸۰ سالگی در کرج زندگی می کند و تنها بازمانده شعر دیگر است.

هنوز در او همان حیرت وجود دارد همان صداقت و هنوز دارد به ذهنش، شعری از بیدل دهلوی، هولدرلین و ماندشتایم و ما همیشه شعر هوشنگ را خوانده ایم از او آموخته ایم اگرچه سال هاست که او در کرج است به ما نزدیک است و ما چقدر خوشبخت بودیم که شاعرانی چون مجید فروتن و هوشنگ چالنگی سایه داشتند بر ما.

ما خواندیم و خواندیم و نوشتیم و با نیما یوشیج انس و الفت بسیار داشتیم و امروز دریافتم که همه ما خلف نیما بودیم.

  • نویسنده : زنده یاد قاسم آهنین جان