تا لحظه‌ی نگارش این متن هنوز پیکر هوشنگ ابتهاج برای خاکسپاری در میهن، از آلمان فرستاده نشده و خانواده‌ی ابتهاج، بر سر این موضوع به یک اجماع نهایی نرسیده‌اند. گویا یکی از فرزندان ابتهاج مخالف خاکسپاری پدر در ایران است. با وجود اینکه خود ابتهاج به دفعات در مصاحبه‌ها و حتا در وصیت نامه اش […]

تا لحظه‌ی نگارش این متن هنوز پیکر هوشنگ ابتهاج برای خاکسپاری در میهن، از آلمان فرستاده نشده و خانواده‌ی ابتهاج، بر سر این موضوع به یک اجماع نهایی نرسیده‌اند. گویا یکی از فرزندان ابتهاج مخالف خاکسپاری پدر در ایران است. با وجود اینکه خود ابتهاج به دفعات در مصاحبه‌ها و حتا در وصیت نامه اش قید کرده پس از مرگ می خواهد در وطن به خاک سپرده شود.
کسی چه می داند؟! ما که جای ورثه و بازمانده گان سایه نیستیم. شاید این تنها عضو خانواده به این موضوع فکر می کند، مگر احترام شاملو، هوشنگ گلشیری، فریدون فروغی و حبیب خواننده و بسیاری دیگر را پس از خاکسپاری نگه داشته اند؛ و به سنگ مزار آنها رحم کرده اند؛ و دهها بار ورثه ی آنها ناچار به تعمیر مزار مرده گانی که با هر کمیت و کیفیت و هر انتقادی که به زیست هنری یا رفتارهای سیاسی انها بوده، نشده اند؟! شاید دغدغه ی این عضو خانواده ی سایه از همین جنس است و به همین چیزها فکر می کند!
شاید این فرزند دغدغه مند! می اندیشد، بهتر است سایه پس از مرگ در یک گوشه ای از غربت، روی آرامش ابدی ببیند و قید ارغوان و مردم فراموشکار وطن را برای همیشه بزند!
خاصه، این که تب و تاب سایه سایه گفتن ها و تسلیت فرستادن ها و نزاع های چپی و راستی و توده ای و مارکسیستی استالینی و سوسیالیستی و حزب اللهی و مذهبی و تمامی این نمط ها فروکش کرده و اکنون فقط این مساله تا حدودی اهمیتش باقی است که سایه بالاخره کجا خواهد آرمید و در همین چند روز پس از شدن سایه، شور ملی ملت فراموشکار، آشکارا فروکش کرده است! دهها یادداشت و یقه پاره کردن ها منتشر شده بود که سایه باید یا نباید در یک پارک عمومی به خاک سپرده شود! باید یا نباید کنار ارغوانش در منزلش که ثبت ملی هم شده برای همیشه بیارآمد! باید یا نباید به رشت ( شهر زادگاهش ) فرستاده شود و بهتر است کنار شاملو در کرج یا شجریان در توس به خاک سپرده شود! سیاستمداران و جامعه شناسان و مسوولان دولتی و هنرمندان، هر کدام از زاویه ای و از منظری به این موضوع پرداختند!
الان دیگر از این خبرها نیست. یکی از چهار فرزند سایه، تمام این معادلات و فرضیه ها را دست کم تا این لحظه به هم زده است.
در حد فاصل همین چند روز، چند مصاحبه ی قدیمی و منتشر نشده از سایه به مدد شبکه های اجتماعی در دسترس علاقمندان هنر و ادب و تاریخ معاصر قرار گرفته است. هنوز هم وعده ی انتشار مصاحبه های دیگر از سایه در راه است.
اگر تکلیف مخاطبین ساعدی و سیمین دانشور و حتا قدیمی ترها، مثل جلال ال احمد و صمد بهرنگی و که و که و که برای همیشه معلوم و روشن شده باشد؛ تکلیف با سایه هم روشن می شود!
بنابراین این بحث ها کماکان ادامه خواهد یافت؛ اگر چه اهمیتش را به مرور از دست می دهد.
ولی هر چه هست؛ و با اینکه مردم ما ملتی فراموشکارند؛ که بهترین تعریف را شاملو در این رابطه به کار برده؛ که گفته: ” مردم ما حافظه ی تاریخی ندارند! ” ؛ ولی و اما، با وجود احتمال چندین و چند باره ی هتک حرمت به مزارگه سایه، چه در رشت باشد و چه در انزلی یا تهران و کرج و مشهد؛ چه کنار ارغوانش باشد و چه کنار یاران از دست رفته و به جهان خاموشی پیوسته؛ چه در پارکی عمومی به خاک سپرده شود و چه در کنار امامزاده ای در قریه ای دور؛ شایسته تر این بود و هست که هرچه زودتر پیکرش از سردخانه ی غربت به همین میهن همیشه پرشور به دامان مردم بی همانندی که به ثبات فکری شان و به جوش و خروش شان، اعتباری نیست، برگردد!
سایه هر چه بود، عاشقانه میهنش و مردمش را دوست می داشت و این حق اوست که در همین خاک داغ، آرام و قرار گیرد!
بگذارید ذرات سایه در پیوندها و نسوج وطن، تجزیه و تکثیر شود. بگذارید آن چه دوست می‌داشت، محقق شود!

 

 

 

……………………………………

طرح: علیرضا حسامی

  • نویسنده : ✍️شهرام گراوندی
  • منبع خبر : پیوند ایرانیان